شاید - درحوالی جوانیام.
شنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۱، ۰۱:۵۱ ق.ظ
شاید یک روز در حوالی جوانیام، در برابر جهان بایستم و ماجرای غربت خیل عظیمی از انسانها را تعریف کنم. شاید یکروز قبل از آنکه به دیدار تو بیایم، با سرزمینی که شاهد دلتنگیهایم بود وداع کنم و بر خاکِ سرخ سر به سجود بگذارم. شاید یک روز آن خندهی دور، نزدیک شود، بر لب من بنشیند. شاید آن قاصدک یک روز، تو را به من بشارت بدهد. شاید روزی بالاخره در منتها الیه طلوعِ فجر بتوانم به چشمهایت نگاه کنم و بگویم چقدر دوستداشتنت را دوست دارم. شاید یک روز بتوانم همهی حرفهایم را نفس به نفس تو، نجوا کنم. شاید یک روز بتوانم غمهایم را برایت بشمارم و بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. شاید یک روز؛ شاید...
- ۰۱/۰۷/۱۶
شاید شاید و باز هم شاید