- ۳۰ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۱۴
ما آدمها به یک دنیا آمدهایم اما در دنیاهای متفاوتی زیست میکنیم کادح! گاهی احساس میکنم بین دنیاهایمان هزار سال نوری فاصلهست. همین قدر دور. و گاهی گمان میکنم فاصلهام با کسی به اندازه یک آغوش است. همینقدر نزدیک.
این حس غریب را برایت شرح دادم که بگویم؛درست است در دنیای نسبی ما قرب و بعد معنا دارد اما فاصله، فاصلهست. چه یک سانتیمتر باشد چه هزار کیلومتر! مهم این است مقیاس زمینی فاصلهها مدام تغییر میکند و هیچچیز ثابت نیست. یعنی شاید اگر امروز کسی سر به شانهی تو گذاشت و باران بارید؛ فردا هزار کیلومتر دورتر از تو سر به شانهی دیگری بگذاردو برعکس. آنکه از تو هزار سال دور است ممکن است هر آیینه خودش را خسته به آغوش تو برساند و سرش را روی سینهات بگذارد و بگوید آه. بالاخره همهچیز ممکن است. پس میخواهم آمادگیاش را داشته باشی. میخواهم فاصلههایت را بشناسی. میخواهم به هیچ فاصلهی نزدیکی دل نبندی و از هیچ فاصلهی دوری نا امید نشوی. میخواهم فاصلهها را باور نکنی. میخواهم از هیچ فاصلهای مغموم نشوی. فاصلهی حقیقی تو در جغرافیای قلبت سنجیده میشود. اگر دور یافتیاش مطمئن باش که دور است و هرگز نزدیک نمیشود و اگر قریب دانستیاش شک نکن که هرچقدر هم دور باشد یک روز سر به روی سینهی تو میگذارد. میخواهم که بدانی مهندس تمام فاصلههای روی زمین؛ انسانهای همین سیارهاند. روزی کنار تو. روزی دور از تو. این قانون دنیاست و محبوب و مجنون نمیشناسد اما یقین داشته باش مدبر تمام لحظات تو خداییست که میتواند آنچه دور است را با رحمتش به تو نزدیک کند و آنچه نزدیک است را با حکمتش از تو دور کند. پس هرچه تدبیر شود، خوش است...
بشنو صدای مرا، وقتی که در سکوت مبهمِ شب و در لحظات با شکوه و غریب زندگی؛ نام تو را به هزار امید و آرزو زمزمه میکنم...
عموخسرو! من خیلی وقت است «در سایههایی از دور، مثل تنهایی آب، پی آواز خدا میگردم.» خیلی وقت است که شبها جای شمردن ستارهها، فقط به مآه نگاه میکنم و آرزو میکنم که ای کاش میتوانستم دمی در آغوشش بگیرم. خیلیوقت است دلتنگیهای مآه را میخرم که حداقل مثل دلِ من، دلِ مهتاب به محاق بدل نشود. خیلی وقت است از شب چیزی جز مآهش را نمیخواهم. خیلی وقت است که هرشب آرزو میکنم مآه از آنِ من باشد و کمی قد خمیده کند تا دست من به آن برسد. من خیلی وقت است که به شب دلبستهام و میدانم «ماه بالای سر آبادیست.» و این «ماه» که برای صدا زدنش قلبم هزار بارقهی نور میشود، تنها دلخوشی شبهای من است. نه چون بالای سر تنهاییست، که چون «خدای من به تلالؤ و درخشندگیاش قسم خورده» پس کاش شبی، سلام من به مآه برسد..!