دخترکم!
در این دنیا بعضی از کارها را که شروع میکنی؛هیچوقت تمام نمیشوند. نه. اصلا بگذار خیالت را راحت کنم. کاری که تو در این جهان،آغاز میکنی هرگز به پایان نخواهد رسید و این امر در عین شگفتی و هیجان؛خیلی طاقتفرساست. راستش را بخواهی پذیرش این اصل ناتمام کمی برایم سخت شده. بهخاطر همین گاهگاهی مثل همین دانشجوها که به استاد رو میزنند بلکه بودجه امتحانی را کم کرده و از استاد بخواهند با دست باز نمره بدهد؛ از خدا طلب میکنم که: آسان بگیرد و مرحمتاً همینجای قصهام یک نقطه بگذارد و مرا به سر خط ماجرا بفرستد یا در حداقلِ اتفاق برای او و حداکثرِ لطف برای من؛«محکم در آغوشم بگیرد» اما میدانم که به مثابه یک انسان محتوم به ادامه دادنم و خدا بنای نقطهگذاری و استفاده از سایر علائم سجاوندی را ندارد مگرآنکه به اراده و مشیت خودش باشد. چرا که میزان لطف و ارادهی اوست نه «تاب و قراری» که من ندارم. پس چارهایی نیست جز سر به راه گذاشتن؛ رفتن و رفتن و رفتن تا در آغوش کشیدنش! من میروم عزیزدلم اما کاش همانگونه که من برای صالح بودن و آرامش تو دعا میکنم؛ تو هم برای من در این ظلمتکده دعا کنی. بالاخره من و تو حقی به گردن هم داریم و من سخت به دعایت احتیاج دارم دخترم... باور کن اینجا همهچیزش غریبوار است. هرچه تو در آسمان آرام و قرار داری و آشنای نورهایی؛اینجا من در زمین بیقرار و مضطرب و غریبم. درحالی عمرم را سپری میکنم که خدا با همهچیز قصد امتحان گرفتن دارد از منی که سابقاً دانشجوی برترش نیستم ولی انصافا از حق نگذریم آنچنان دقیق و شکوهمند امتحانش را برگزار میکند که هربار با حیرت میگویم: «سبحان اللّه» و به تو اطمینان میدهم که کارش بیست است. بماند که همیشه از جایی برایم سؤال طرح کرده و میکند که من نخواندهام یا ندیدهام یا حتی فکرش را نمیکردم اما خب به هرحال این چیزی از عظمت و مقام ربوبیتش کم نمیکند.
شاید بخواهی اینطور مواقع حالم را بدانی: من در تکاپو و تپشهای نامنظم قلبم دست بر خاک شمال غربی تنم میگذارم و میگویم:«قلب! از تو این بیتابیها بعید است. آرام باش» و زیر لب به
«مادرم که زکیه و امتحان شده»بود سلام میدهم چون مصداقِ تام و کامل آرامش در قلب او تجلی دارد. فقط نمیدانم «إلی متی» قلبم باید آمار آینههای شکسته را به من بدهد. نمیدانم «إلی متی» یک نهنگ باید در قلبم شنا کند و برای خروج از حفرههای تنگِ بطن راست قلبم خودش را محکم به قفسهی سینهام بکوبد و من از درد به خود بپیچم و آرزو کنم کاش در سینهام قلبی نداشتم. نمیدانم تا کی؟ نمیدانم، نپرس و این بیتابیهایم را نبین چون «و لنبلونکم» تا هرزمان که زنده باشی و به هرآنچه تصورش را بکنی جانِ دلم!
پیوست: دعای منی دخترکم. دعا برایم یادت نرود.
تکمله: [وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ]
- آیهی صبور ۱۵۵-سوره بقره
- ۰ نظر
- ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۰۲:۰۴