آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

I did it

پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۱۲ ب.ظ

گفته بودم که یک پروژه‌‌ایی دارم که در این مدت تمام دلخوشی‌ام بود؟ نگفته بودم انگار. خلاصه که دلخوشی‌ام را تحویل دادم. چقدر عجیب است که دلخوشی‌ها زود ته میکشند. زود تمام میشوند. زودتر از چیزهایی که هرگز دوست‌شان نداشته‌ایم. به هرحال وقتی داده‌ها را برای استادم شرح میدادم عمیقا احساس رهایی خوشایندی داشتم. به حس دویدن زیر باران‌های موسمی در جنگل‌های ماداگاسکار میمانْد . رها و آزاد و دلچسب. چرا حس دویدن؟ چون کلی انرژی‌ام را گرفته بود و به‌نوعی اولین پروژه‌ی رسمی‌ام محسوب میشد. خودمانیم خیلی برایش وقت گذاشتم اما نگرانی عجیبی داشتم که تمام نشود و مجبور شوم به خاطر مشغله‌های دیگر واگذارش کنم. 

آه. بگذریم. مهم این است که امروز فهمیدم «اتمام یک‌ کار» هنوز هم به طرز اعجاب‌ برانگیزی حالم را خوب میکند و این یعنی هوز زنده‌ام و چقدر خوب است که انسان به تماشای ثمرات کارش بنشیند و مدام در حرکت و زندگی باشد.

پ.ن: حالا یک گام به نقطه‌ی رهایی نزدیک‌تر شدم. خداراشکر...

  • ۰۰/۰۶/۰۴
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.