آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

۱۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

بدون تو آیا امید هست از تپیدن قلب‌م گلی دوباره بروید؟ نمیدانم و شاید. اما یک روز به همه‌ی رنج‌های مشترک‌مان میخندیم. یک روز بالاخره‌ غم‌هامان نقل و نبات می‌شوند. یک روز حزنم را قاب میگیرم. یک روز در پیشگاه خدا ذرات صبرمان شمرده شده و گره به گره انتظارمان را حساب می‌کنند. یک روز شیشه‌ی عمرم شکسته میشود و کدح، همچون اکسیری در فضا پخش میشود و من نفس‌های به شمارش افتاده‌ام را نظاره خواهم کرد. یک روز می‌خندیم. یک روز آنقدر می‌خندیم که همه‌ی این روزها از یادمان برود. یک روز ارواح مشتاق و مهجور ما در پیشگاه آن شهید و خانواده‌ی باکرامت‌ش خواهند افتاد. آن روز شیرین، از رگ گردن به من و تو نزدیک‌تر است. 

  • ۱ نظر
  • ۳۱ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۳۶
  • کادح

«و سلام‌های پیوسته از جانب حق بر او باد در روز ولادت‌ش، آن هنگام که طلوع کرد و تابید. در روز وفات‌ش، آنگاه که چشم بر ظلام دنیا فروبست و غرق نور شد و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد.»

برداشتی از سوره‌ی عزیز مریم /۱۵

 

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۲۲
  • کادح

با روزهای پیش‌رو چه کنم وقتی تو را نَیابم؟

با روزهای پیش از تو، چه می‌کردم وقتی تو را نداشتم؟

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۴۱
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ خرداد ۰۲ ، ۱۹:۴۰
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۶
  • کادح

دلم برای امین‌الله خوندنای بعد از نماز مغرب و عشاء حرم امام رضا تنگ شده.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۳۷
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ خرداد ۰۲ ، ۱۱:۰۲
  • کادح

رفتن، رسیدن، رهایی، بودن، ماندن، دیوانگی، زندگی کردن، دانستن، جاودانگی، خواستن، جستجو کردن، پیوستگی، درد کشیدن، تمنا کردن،خستگی، خندیدن، دل‌آویز شدن، پناهندگی، فهمیدن، دوست‌داشتن، پریشانی، داشتن، نگاه کردن، صبوری، اشک ریختن، شوق داشتن، حیرانی، رفتن؟ ماندن. بودن؟ دل‌تنگی...

  • ۰ نظر
  • ۱۹ خرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۵
  • کادح

از شدت استرس امتحانات و کارهام هرلحظه ممکنه به یه پازل هزار تیکه تبدیل شم. کاش یه راه تضمینی و سرعتی برای از بین بردن استرس بشر کشف می‌شد. 

  • ۱ نظر
  • ۱۶ خرداد ۰۲ ، ۰۲:۴۲
  • کادح

مثل وقتایی که صبح‌ها با عجله از خونه میزدم بیرون و چون وقت نمیشد صبحانه بخورم، آجیل میریختم توی جیب‌هام که توی مسیر بخورم، در گذر از روزهای عمر، در مواجه با آشفتگی افکارم و هجوم نگرانی‌هام، چند مشت امیدواری ریختم توی جیب‌های روحم و مدام به خودم یادآوری می‌کنم قدرتی رو که می‌تونه «کُن‌ْفَیَکونْ» کنه عالم رو. می‌خوام با تک‌تک ذرات وجودم، شغاف‌های قلب‌م، سلول‌های تنم و نورون‌های عصبی مغزم، قدرت‌ش رو درک کنم. باید برسم به این نقطه که خدا فراتر از حد تصور من، رحمت‌ش وسیعه، قدرت‌ش غالبه و توی بخشندگی‌هاش بریز و بپاش می‌کنه. باید به قله‌ی یقین برسم. باید!

  • ۲ نظر
  • ۱۵ خرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۹
  • کادح
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.