آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

۵۴ مطلب با موضوع «‌رازها» ثبت شده است

اون لحظه‌ای که از دل‌تنگی‌هام فقط به تو پنآه میارم و فقط به تو فکر می‌کنم، زیباترین و باشکوه‌ترین حس ممکن رو برام داره. تو مأوای أمن منی توی این هزارتوی عجیب و غریب دنیا...

  • کادح

حقیقت این دنیا آن است که جراحات انسان هرچقدر هم عمیق باشند به دست خدای مرهم‌ها، التیام می‌یابند و ما اگر از امید سرشار باشیم، از صبوری خسته نشویم و آرزوهایمان را فراموش نکنیم؛ پس از این انتظار طولانی، این چشم به راهی، این دلتنگی مدام، به مقصود خواهیم رسید و قلب‌مان میزبان مرهم‌هایی خواهد شد، که توأمان از آسمانِ رحمتش نازل می‌شوند...

  • کادح

من خیلی به این فکر می‌کنم که «بهشتم کجاست؟» خیلی تصورش می‌کنم. خیلی توی اتمسفرش خودم رو قرار میدم. ولی اول و آخر می‌رسم به تو! من آمال زمین خورده‌ی زیادی دارم، ولی تمناهای عجیب و آرزوهای غیر ممکن زیادی هم داشتم که با یه نگاه، یه اشاره، یه لب‌خند همه‌ی محالاتم رو ممکن کردی. من به مرگ زیاد فکر میکنم. به اینکه اون لحظه‌ی آخر سکانس‌های اصلی زندگیم چی‌ان. جدای از همه‌ی کارهای خوب و بد؛ فکر می‌کنم سکانس‌های واقعی حیات من، اون موقعیه که در کنار توام. با توام، برای توام. من آدم خوبی نیستم و حتی خوب بودن رو هم بلد نیستم. ولی تو بهشت منی... راهِ خودت رو نشونم بده.

  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۸ مهر ۰۱ ، ۰۶:۱۹
  • کادح

من همیشه از آدم‌ها آرزوهایشان را می‌پرسم و همیشه همه‌ی آنها در واکنشی واحد دمی درنگ می‌کنند؛ سپس انگار که برای لحظه‌ای هم که شده می‌خواهند در مهِ خواسته‌هایشان به سراغ دورترین أمل‌شان بروند؛ نفس عمیقی می‌کشند و همزمان که چشمانشان برق می‌زند، آرزویشان را می‌گویند. من هم به تعداد جواب‌هایی که شنیده‌ام، به این سوال فکر کرده‌ام و اگر تو از آرزویم بپرسی بی‌درنگ و به گواه نفس‌هایم میگویم: «گشایش». آرزو و خواست قلبی من گشایش است. گشایش برای انسان، قلب‌ها، زبان‌ها، ذهن‌ها، دست‌ها، چشم‌ها، درها، پنجره‌ها، آسمان‌ها. کاش روزی در کنار تو تحقق آرزویم را ببینم کادح. راستی آرزوی تو چه بود؟

  • ۴ نظر
  • ۰۶ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۴۱
  • کادح

گمان می‌کنم اگر پرده‌ها از پیش روی چشم‌هایم کنار رود، شاید ببینیم قامت بعضی‌ها ستون هایِ عالم است. شاید ببینم حضورشان فضای تاریک میان آسمان و زمین‌ را سرشار از تصنیف نور کرده. اگر پرده‌ از پیش روی چشم‌هایم کنار رود، شاید دنیای زیباتری ببینم.

  • ۱ نظر
  • ۳۱ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۴۱
  • کادح

قرص شادیِ پس از غم نداریم؟ قرص فراموش کردن خاطره‌های سخت؛ چطور؟ قرص یقین؟ قرص اطمینانِ قلب؟قرص «همه‌چی آرومه.»؟ قرص پرواز روح در آسمان وطن؟ حتی یه قرصی که از دل‌تنگی الان کم کنه. نداریم واقعا؟ چه عجیب. دستاورد بشر در داروسازی چی بوده پس؟

  • ۲ نظر
  • ۲۲ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۴۴
  • کادح

دارم به این فکر میکنم که چرا توی این یه‌سال گذشته که به مثابه هزارسال جلالی بود، زنده‌ام هنوز. نتیجه خیلی جذابه که کلمه ندارم براش ولی یه‌چیزی به زنده موندنم ارتباط مستقیم داره که می‌تونم بگم بهتون و اون «التجاء» ئه. من به التجاء زنده‌ام و هدفم از نوشتن این پیام این بود که بگم، شمام از این آپشن عزیز استفاده کنید. تجربه شخصی من میگه که هیچ باگی نداره.

  • ۱۸ خرداد ۰۱ ، ۱۳:۲۲
  • کادح

اگر با خفتن، آلام و رنج‌های ما برای ساعتی چند، به دیار عدم وارد می‌شوند درحالیکه هنوز لباس هستی بر تن داریم و نورون‌های عصبی در مغزمان تاب‌بازی میکنند؛ اگر درد‌ها مثل بختک بر روی سینه‌مان می‌خوابند و ماهیت‌ رنج‌آور خود را از دست می‌دهند و دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند در قلب ما ناسور بزند؛ اگر خواب، آبستن رؤیاهاست و می‌توان در خواب مرده‌ها را ملاقات کرد، زنده‌ها را در آغوش گرفت، گریستن طولانی را به چشم‌ها هدیه داد و از پرتگاهی بلند سقوط آزاد را تجربه کرد و اگر خفتن مرگِ کوچکی‌ست که انسان در آن «سُباتْ» و آرامش را درمی‌یابد پس چرا ما برای مدت طولانی نمی‌خوابیم؟ چرا پیوسته و مدام خواب‌هایمان بی‌تعبیرند؟ ما را در پس این «بی‌داری‌‌»های آشفته و خواب‌های پریشان چه‌ خواهد شد؟

  • ۱ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۰۲
  • کادح

عموخسرو! من خیلی وقت است «در سایه‌هایی از دور، مثل تنهایی آب، پی آواز خدا می‌گردم.» خیلی وقت است که شب‌ها جای شمردن ستاره‌ها، فقط به مآه نگاه می‌کنم و آرزو میکنم که ای کاش می‌توانستم دمی در آغوشش بگیرم. خیلی‌وقت است دلتنگی‌های مآه را میخرم که حداقل مثل دلِ من، دلِ مهتاب به محاق بدل نشود. خیلی وقت است از شب‌ چیزی جز مآه‌ش را نمی‌خواهم. خیلی وقت است که هرشب آرزو می‌کنم مآه از آنِ من باشد و کمی قد خمیده کند تا دست من به آن برسد. من خیلی وقت است که به شب دل‌بسته‌ام و میدانم «ماه بالای سر آبادی‌ست‌.» و این «ماه» که برای صدا زدنش قلب‌م هزار بارقه‌‌ی نور می‌شود، تنها دلخوشی شب‌های من است. نه چون بالای سر تنهایی‌ست، که چون «خدای من به تلالؤ و درخشندگی‌اش قسم خورده» پس کاش شبی، سلام من به مآه برسد..!

 

  • ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۰۲:۳۵
  • کادح
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.