آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

۵۴ مطلب با موضوع «‌رازها» ثبت شده است

گفته بودم گاهی طرقه‌‌ای در قلب‌م بانگ الرحیل سر میدهد؟ حالا می‌خواهم بگویم طرقه کیست که غایت‌ش قرین من است. طُرقه در افسانه های قدیمی خراسان نام پرنده‌ای‌ست که عزم پرواز تا خورشید را می‌کند و برای آنکه از سوختن در امان بماند؛ هزار نام از خدا را حفظ کرده و در طول رسیدن به خورشید آن‌ها را زمزمه می‌کند ولی در آستانه رسیدن به مقصود خود و آن نور محبوبِ قصد شده، نام هزارم را از یاد می‌برد و می‌سوزد... 

- کیهان کلهرِ عزیز با استفاده از همین افسانه، به طرزی زیبا،شکوهمند و غریب در بخشی از موسیقی شب،سکوت،کویر،طرقه‌نوازی کرده.بشنوید.

  • کادح

امشب سرگشته بودم. خون در رگ‌هایم به تحیر جاری بود. تأملاتم در حیرانی چرخ میزدند. به نمیدانم عجیبی دچار بودم و کیهان کلهر در گوشم طُرقه‌نوازی میکرد. چه چیز را گم کرده بودم؟ کلماتم را... من وقتی کلماتم را گم میکنم به جنون میرسم. قبول دارم عجیب است اما اگر کلمه به مغزم نرسد انگار به حالتی از مرگ مغزی دچار میشوم و قلبم به التماس میتپد. پیدایشان کردم؟ هنوز نه اما امید دارم.

بارها آیه‌ی8 سوره‌ی طارق «انه علی رجعه لقادر» را زمزمه کردم -همیشه با این آیه گمشده‌هایم را پیدا میکنم- اما این بار هنوز گمشده‌ام را نیافتم و در جستجویش برآمده‌ام.

به هرحال از ته قلب‌م انتظار داشتم و دارم وقتی میگویم: «خدا به بازگرداندن‌ چیزی قادر است» کلماتم پیدا شوند. اما هنوز نشدند و این فراق، امتحان من است. مثل آخرین باری که گمشان کردم. مثل تسبیح تربتم. مثل قرآنی که معلم کلاس پنجم به من هدیه داده بود چون میگفت صدای قرآن خواندنت، آرامم میکند.[البته منظورش صدای من نبود؛حقیقت کلمات را میگفت]مثل ساعتم. مثل انگشتر فرزانه که گم شده بود.مثل همه‌ی گمشده‌ها. کلمات من هم گم شدند برای چندمین‌بار. دلم می‌خواهد چشم بگذارم و تا ده بشمرم. بعد صدایشان بزنم، «آی تکه‌های قلب‌م،آهای نورهای ازلی وجودم کجایید؟» و بعد مثل کوثر ۴ ساله بگویند «اینجا». چون وقتی پنهان میشود کافی‌ست اسم‌ش را صدا بزنیم یا بلند بگوییم:«کجایی کوثر؟» آن‌وقت هرجا که باشد؛ داد میزند «اینجا» و بعد همه فراموش میکنیم که یک گوشه‌ی خانه پنهان شده بود و باهم میخندیم که موقعیت مکانی‌اش را به راحتی فاش میکند. کاش وقتی دنبال کلماتم میگردم و صدایشان می‌زنم؛جوابم را بدهند  و بگویند:‌«اینجاییم کادح!» قول میدهم فراموش کنم گم شده بودند. قول میدهم باهم بخندیم و شب را ریسه‌بندی کنیم با آن خنده‌ها. قول میدم کلماتم را به آغوش بگیرم و هرگز دست‌شان را رها نکنم. آه. کاش حداقل کلماتم به هجاهای بی‌صدا و حروف مقطعه تبدیل نشوند چون من دیگر تحمل خاموشی و توانایی رمزگشایی ندارم اگرچه همه‌ی کلمات راز دارند و من در سراسر نیاز محتاج هم‌راز شدن با آنهایم...

* کلمه به هر نور و نشانه‌ و معنایی اطلاع میشود. 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ شهریور ۰۰ ، ۰۳:۲۷
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ مرداد ۰۰ ، ۱۷:۱۸
  • کادح

«بسم‌ الله الرحمن الرحیم»

همه‌چیز از یک نقطه آغاز شد. نقطه‌ایی که رازِ «انسان» و هستی را در دلِ خود جای داده بود ولی هیچ‌کس راز آن را نمیداند جز کعبه؛ که به رازِ جهان آگاه است. نقطه‌ایی که کلمات به آن افتخار میکنند و شکر و لبخند برای خدایی‌ست که ما را متمسکِ به راز هستی کرد که: «اسرار الباء فی النقطة التی تحت الباء و أنا النقطة التی تحت الباء.»

کسی چه میداند که این حسن ختام چیست که آغاز سلسله‌ی امید شد؟

و اما بعد. اینجا نقطه ویرگول است؛ علامتی که برای من نمادِ امیدِ بی‌انتها به حضرتِ رجاء ست و مژده‌ایی‌‌ست از حق به حصول...

امید یعنی  تا رسیدن به «هو» امکان دارد؛ زندگی تا انتهای افق و تا همیشه‌ی «شدن» و تا لحظه‌ی آخرِ «بودن» ادامه خواهد داشت و انسان اگر «انسان» باشد؛ هیچگاه تمام نمیشود بلکه روح‌ش از عالمی به عالم دیگر عروج میکند و چه بسا به قولِ عین صاد که استادِ علم و صفا بود: «راه از آنجا آغاز می‌شود که تو تمام می‌شوی»

اکنون من در تقلای تمام شدن هستم. به نقطه‌ایی رسیده‌ام. قلبم را به راز‌هایش سپرده‌ام و در انتظار آغاز نشسته‌ام...

به کجا برد این امید ما را‌؟

-سلام بر راز‌ِ هستی و سلام بر آنها که رازِ سلسله‌ی امّید را میشناسند...

 

  • کادح
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.