آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

عروج.

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۵۸ ب.ظ

همین حالا دسته‌ای از پرندگان؛ از میان قفسهٔ سینه‌ام به سمت آن قله‌های دور پرواز کردند. هوا پر شده از بال‌های معطر و صدای پروازهای شوق‌انگیز. من اما وقتی به تماشای عروج‌شان نشستم، دمی احساس کردم توی دلم خالی شده. شبیه وطنی که با رفتن ساکنانش غریب می‌شود. پس چشم‌هایم را به روی هم گذاشتم تا شوقِ پروازشان در رگ‌های سرخ تنم جان بگیرد. دل‌تنگی، با هرچه توان هلهله کند و اشک سرازیر شود. آنگاه بتوانم گام‌های بلندم را تا منتها إلیه اراده‌ی او بردارم و بال در بیاورم برای روزهایی که زمین‌گیری حکم محکومِ بشریت است. راستی مگر امید به زندگی همین امیدی نیست که به پرواز داریم؟

  • ۰۱/۰۴/۲۸
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.