من خیلی به این فکر میکنم که «بهشتم کجاست؟» خیلی تصورش میکنم. خیلی توی اتمسفرش خودم رو قرار میدم. ولی اول و آخر میرسم به تو! من آمال زمین خوردهی زیادی دارم، ولی تمناهای عجیب و آرزوهای غیر ممکن زیادی هم داشتم که با یه نگاه، یه اشاره، یه لبخند همهی محالاتم رو ممکن کردی. من به مرگ زیاد فکر میکنم. به اینکه اون لحظهی آخر سکانسهای اصلی زندگیم چیان. جدای از همهی کارهای خوب و بد؛ فکر میکنم سکانسهای واقعی حیات من، اون موقعیه که در کنار توام. با توام، برای توام. من آدم خوبی نیستم و حتی خوب بودن رو هم بلد نیستم. اصلا نمیدونم چجوری خدمت کنم، بهتره. ولی تو بهشت منی... راهِ خودت رو نشونم بده.
- ۰۱/۰۷/۲۸