شبِ عبور.
چهارشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۵۱ ق.ظ
امشب غم پریده توی گلوم. بهت و حیرت سرازیر شده توی نگاهم. تند تند دارم نفس میکشم که سریع بگذرم از این ثانیهها و زود عبور کنم از این شب. یکساعته که به جلد سفید و قرمز کتاب خیره شدم و نگاهش میکنم اما درس نمیخونم. یک ساعته که دارم به همهچیز فکر میکنم الّا روانشناسی سلامت. چه اتفاقی داره میافته یا میخواد بیفته؟ نمیدونم. امشب فقط کمی غم پریده توی گلوم و فردا؟ هیچی. عمر سرفهی کوتاهیست جناب قاضی... خیلی کوتاه!
[بوی قهوه دبل اسپرسو - سرگشتگی - پرش غم از ارتفاع ۲۰ cm - نگاه - آه]
- ۰۱/۱۰/۲۱
امان از خیره شدن های ریشه دار و دردهای کهنه ای که تالاپی در جایی که نباید می رسند و مرور می شوند...