آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

یک روز...

جمعه, ۲۳ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۰۲ ب.ظ

بالاخره این روزها که بگذره، این غصه‌ها که روح‌شون شاد شه، این زمستون که باهار شه، این درد که درمون شه، این اشک که بخنده، این آرزو که مستجاب شه، این قلب که آروم بگیره، این شب که صبح شه، این امتحان که تموم شه، این تاریکی که روشن شه. این مرده‌ی در من که زنده شه، این پریشونی که سامون بگیره، این تحیّر که به باور برسه، این وقت که به پایان برسه، این حیآت که جاودانه شه... حرف می‌زنم. حرف می‌زنم و از تمام روزهای زندگیم و آه‌های عمیقم به خدا میگم. بالاخره یک روز حرف می‌زنم. بالاخره یک روز سینه‌ی من مثل نیل شکافته میشه و موسای تن‌های ترسیده در من هم به آرامش می‌رسه. بالاخره یک روز. یک روز...

- به خودم قول میدم. روزی که زنده‌ام هنوز. روزی که شاید مرده باشم...!

  • ۰۱/۱۰/۲۳
  • کادح

نظرات (۳)

  • حامد احمدی
  • چه خوب پیدا کردی از یک به دو رسیدن ها رو.

    استعداد داری آ.

    باهار از راه میرسه.

    پاسخ:
    به امید باهار، به امید مقلب القلوب...
  • پسر انسان
  • بعد از اهل بیت علیهم السلام

    خدا یه خط قرمز مهم دیگه داره که اصلا شوخی بردار نیست:
    لا تقنطوا من رحمت الله...

    پاسخ:
    لا تقنطوا... آره باید یادم باشه. 
  • َشاگرد خیاط
  • تو وصی من هستی 

    یارانم را رهبری کن

    برای اینکه 

    جایی که تو هستی 

    حقا که من نیستم

    پاسخ:
    🌿

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    آناء

    آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.