در آن نفس.
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ۰۲:۳۳ ب.ظ
من بچه که بودم، یه آرزوی خیلی خیلی بزرگ داشتم که توی همهی دستنوشتههام ردی از اون هست. مدتها بود که فراموشش کرده بودم اما حالا خیلی دقیق و با جزیئات دارم به آرزوم فکر میکنم و شکل جدیدی از اون ارائه میدم. کاش از بین تمام آرزوهام، این یکی محقق میشد. من حاضرم همهی آرزوهای این جهان رو به ساکنینش هدیه کنم و در پی آرزوی اول و آخر کودکیهام برم. شاید یه روز تونستم همونقدر زیبا که بهش فکر میکنم، به تصویرش بکشم. قطعا یک روز میتونم اون آرزو رو زندگی کنم. اما دیگه تاب و تحمل و صبر ندارم براش. دلم میخواد زودتر بهش برسم. شاید یک روز بارونی در هنگامهی طلوع فجر همهچیز رو رها کنم و به سراغش برم. کاش زودتر محقق شه. کاش بارون بباره...
- ۰۲/۰۴/۲۵
خداوند رئوف اگر صلاحتان باشد به آرزو می رساند...
+ گاهی هم انقدر کم میریم در خونه خدا حاجت روایی یا رسیدن به ارزو به تاخیر می افته تا بیشتر بمونیم پیش خدا :)