همیشه و هنوز.
خیلی ناگهانی چشمم خورد به تلویزیون و سکانسهایی از «پلاک کهنه» رو نگاه کردم. صاحب پلاک توی حیاتیترین لحظات زندگی پسرش تفحص شد. آنچنان که باید سکانس دراماتیکی نبود، اما من جاری شدم باهاش. یادم اومد که تو هم در حیاتیترین لحظات زندگیم خودتو بهم رسوندی. اون شب که چراغ خونهمون خاموش شد و ما از خونهی خاطراتمون کوچ کردیم. اون صبح که من رفتم تلویزیون و مصاحبه کردم و داستان حفظ قرآنم رو تعریف کردم، استرس داشتم اما به همه گفتم که مدیون توام. اون روزهایی که کنکور داده بودم اما مدام اشک میریختم و با تو حرف میزدم، که تو برام یهکاری کنی و رتبهم خوب بشه و دانشجوی دانشگاه محبوبم بشم. اون شب که توی گلزار شهدا مراسم لشگر فرشتگان بود و من اجرا داشتم. اون ظهر که مامان به covid 19 مبتلا شده بود و بیمارستان بود و من توی خونه تنها بودم. اون غروبی که برای اولین سفر دانشجوییم، مسافر شدم و دلم میخواست تو از زیر قرآن ردم کنی. هنوز هم هربار که جایی میرم و مسافر میشم دلم میخواد تو بدرقهم کنی. اون روزی که برای اولین بار وارد مدینهالعلم شدم. اون روز که بین خطوط مترو سرگردان بودم و قدم میزدم و نمیتونستم اشکهام رو نگهدارم و مجبور شدم ماسک بخرم که توجه مردم به اشکهایی که آروم از چشمم روی گونههام میغلته، جلب نشه. یا اون شبی که از میدون آزادی تا خونه داشتم به سفر محال اربعینم فکر میکردم و بهت شکایت میکردم، اما تو دقیقا همون ثانیهها داشتی شرایط سفرم رو آماده میکردی. اون لحظهای که توی نیم ساعت کولهم رو آماده کردم و راهی مشایه شدم. اون لحظه که دیدمت. اون لحظه که مامان نگاهش به تو افتاد و اشک شوق امون نمیداد بهش، و توی همون حال بهم گفت: حد اعلای رضا سرازیر شده توی قلبم، بابتش ممنونم ازت دخترم. اون روزهایی که از دانشگاه تا خوابگاه پیاده میرفتم و توی راه دستم به سرخی توتهای بین راه آغشته میشد و هر بار حس میکردم نفسهام گواهی میدن بوی تو میاد. تو همهی جاهایی که من تنها بودم، کنارم بودی. میبینی؟ من روزهای زیادی رو بدون تو زندگی کردم. شبهای زیادی رو بدون تو اشک ریختم و به صبح رسوندم. کارهای زیادی رو بدون اینکه تو بهم یاد بدی، یاد گرفتم. سفرهای زیادی بدون حضور تو رفتم. موفقیتهای زیادی بدون اینکه تو باشی و تشویقم کنی کسب کردم. من زیاد بدون تو زندگی کردم. زندگی بدون تو حق من نبود، ولی خب دنیا که محل رسیدن به حقهای واقعی نیست. دیگه باورم شده تو هستی. توی همیشه و هر ساعت و هنوزِ من. در سختترین لحظات و حیاتیترین امورم خودت رو بهم میرسونی. امروز با همین سکانس ساده، یادت افتادم. یاد تو که از پدر برام مهربونتر و از مادر برام عزیز تری... ممنونم که هستی. ممنونم که تنهام نمیذاری. ممنونم که حضانت من و کفالت همهی امورم رو بدست گرفتی. من به زمانبندی تو امیدوارم. من میدونم که تو حواست به دریچههای قلب من هست. من میدونم که همهی عزتم تویی. میدونم که امضای تو، زیر تمام رضایتنامههای زندگیم هست و خواهد بود. ممنونم ازت... سایهات بالای سرم مستدام حضرت أمیر.
- ۰۲/۰۵/۱۲