من حیث المجموع.
در مجموع این روزها، آرامام، خواب را دوستتر دارم و دیگر بیداری در شب آنقدرها هم برایم شگفتانگیز نیست. تشنهی بارانم و رها و بیباکتر از همیشه. آنقدر رها که مادرم بگوید:«چرا روی زمین نیستی؟» و من بخندم و خوشحال شوم که یکنفر رهاییام را تماشا میکند و آنقدر بیباک که مربی رانندگیام مدام بگوید:«یواش برو، کی دنبالت کرده؟» البته بیباکیام در سرعت خلاصه نمیشود، حرفهایی که مدتها به یک دوست نگفته بودم و مراعاتش را میکردم؛ بعد از یکسال به او گفتم و حالا من راحتترم و او آگاهتر. یاد بعضی نفرات روشنم میدارد و یاد آنان که برایم روشن نیست را، از دلم بیرون کردهام؛ خیلی سخت، خیلی شیرین. در مجموع این روزها حوصلهام بیشتر است، شوختر شدهام و این دنیا را هم کمتر جدی میگیرم. انگار مسافر یک خط ممتدم و یا مسافری هستم که در یک مسیر کویری مبهوت تماشا عظمت کوههاست.
- ۰۲/۰۵/۱۶