ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه امشب، کاش کنارم بودی و من درحالیکه عینک مطالعه به چشمهات بود، صفحات کتاب رو ورق میزدی و چای مینوشیدی، تماشات میکردم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
آناء، لحظهی متولد شدن من است. کرانهایست که جستجو میکنم، راهیست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامهایست که آن را نفس میکشم و شاید دمی باشد که روح از تنم خارج میشود.