« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

یک عمر دویدیم.

سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ
زندگی یه تردمیله که من دارم روش می‌دوم. سریع، بی‌وقفه، بدون استراحت، نفس‌نفس زنون. این حسیه که از زندگی میگیرم. یه بار خواهرم بهم گفت: «طفلکی من! تو خیلی تلاش میکنی. امیدوارم اینقدر می‌دوی، برسی.» جمله‌ش پر از محبت بود، ولی من بغض کردم. راست میگفت. من خیلی می‌دوم. گاهی الکی. گاهی واقعی. گاهی امیدوار، گاهی خسته، گاهی بی‌مقصد و گاهی هم... . به هرحال دوباره حس کردم خیلی دارم می‌دوم. کاش یه‌نفر من رو از روی تردمیل برداره یا درجه‌ش رو به حالت نرمال تغییر بده. من به استراحت، به راه رفتن ساده، به پیاده‌روی دوشادوش تقدیرم و به لحظه‌ی خوشایند رسیدن نیاز دارم.
  • ۰۳/۰۶/۰۶
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

آخرین نظرات