« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

یادم باشه.

سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ب.ظ

از سفر برگشتم. از زیارت، از تماشا و از خودم. این مدت بی‌خبر ترین سفرهای عمرم رو داشتم. خوش گذشت. رها بودم و کسی در خاطرم تردد نمی‌کرد، جز کسانی که محبتی در قلبم کاشته بودند. این مدت به اندازه کافی زیر سقف خونه استراحت نکردم و نخوابیدم و تا ذهنم یاری می‌کنه، غم گوشه‌ی دلم کز کرده بود. هر بار به دلیلی و بهانه‌ای. الان هم پر از بهانه‌ی قدیمی‌ام. امشب فهمیدم من وقایع سخت زندگیم رو یادم نمیمونه. وقایع هرچقدر عظیم و هولناک‌تر، من به فراموشی مبتلاتر. این عالیه ولی گاهی که به سختی‌های گذشته رجوع میکنم، وقتیکه دلیلی پیدا نمیکنم و چیزی به خاطر نمیارم؛ از خودم تعجب میکنم و سختی اون واقعه در ذهنم می‌شکنه و هزار ذره میشه. انگار سختی‌ها فقط برای یه لحظه واسه‌م معنا دار اند  و بقیه‌ی لحظات تداعی اون یه لحظه‌ست که تکرار میشه. کاش یادم بمونه چه موانع سختی رو از سر گذروندم تا به اینجا رسیدم. 

  • ۰۳/۰۶/۰۶
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

آخرین نظرات