آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

اولین معشوق.

سه شنبه, ۴ دی ۱۴۰۳، ۰۲:۱۳ ب.ظ

به حسنین گفتم: دوستت دارم. خندید. یعنی انگار معنای جمله رو فهمید و فاتحانه لبخند زد. بهش گفتم یادت میمونه؟ قول بده یادت نره اما دیگه جوابمو نداد. یعنی ممکنه یادش بره. جالبه که اطلاع از فراموشی این خلیفه کوچک ذره‌ای از محبتم رو بهش کم نکرد. 


به خدا فکر می‌کنم‌ که هنگامه خلقتم در من دمید و روحش رو بهم هدیه داد و احتمالا زمزمه کرد: دوستت دارم انسان و من فاتحانه لبخند زدم و بال درآوردم. حالا سالهاست که خدا دوستم داره و من فکر میکنم فقط به اندازه چند روز حساب کردم روی دوست داشتنش. به محبت خدا که فکر میکنم گریه‌ام میگیره. خدا اولین معشوقیه که بهش بی‌توجهی کردیم.

  • ۰۳/۱۰/۰۴
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.