ما در آیینهی داستانها.
آدمها در لحظات سخت زندگیشان آرزوی مرگ میکنند، آرزوی نیستی. شبیه مریم سلاماللهعلیها که فرمود: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا» انگار رنجهای چاره ناپذیر را مرگ چاره است و باعث فراموشی. برای همین، هربار در هنگام مرور این جمله اشکهایم جاری میشود. غمش میچکد بر پردهی روحم اما وقتی فقط به اندازهی یک نفس و یک آیه، صبر میکنم،؛ آرام میشوم. خدا پس از این جمله، مریم را در آغوش مهربانش فشرده و نه تنها دلداریاش داده: «أَلَّا تَحْزَنِی» که جویبار زلال را پیش پایش جاری کرده است: «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» و سپس کلمهی خود را به دستان مریم سپرده تا دو چشم کوچک مسیح علیهالسلام به روی مادرش پلک زدن را آغاز کند.
گاهی با خود گمان میکنم همهی ما مریمِ خداوندیم. نذر همسر عمران، خلیفهی امیدوار به رخدادهای مبارک و مبتلاء به امتحانات عجیب، حامل کلمهی خدا بر روی زمین و وارث رنجهای عظیم و صبرهای آغشته به لعل، برای به ثمر نشستن معجزههای حیرتآور.
- ۰۳/۱۰/۰۷
همه ما حامل کلمه اوییم
و زندگی ما دکلمه کردن کلمه ایست که از روی لطف و جذابیت خدایی اش بر ما نازل کرده است
و ما دوست داریم حامل کلماتی باشیم که بیت الغزل معرفت اوست.
چه بوی شهیدی میاد بانو ازینجا