مصدر دور از ذهن.
محمدرضا شعبانعلی نوشته بود: هر کس در زندگی خود فهرست اولویتهایی دارد و ممکن است «زندگی»، خود در صدر فهرست اولویتهایش نباشد! و من یاد خودم افتادم که زندگی در صدر اولویتهایم نیست. حقیقت تلخی بود، چندبار خواستم انکارش کنم اما نتوانستم. حتی وقتی به سراغ دفترچهی آبیام رفتم، دیدم هر روز کارهایی را مینویسم و تیک میزنم. تیک میزنم که بار روی دوشم سبک شود. رها شوم. وقتی ورقش زدم، نامی از زندگی در هیچیک از صفحاتش ندیدم. من کارهایم را لیست میکنم اما زندگیام را نه. یعنی بار امانت روی دوشهای من است من میخواهم فقط بار را بر زمین بگذارم. اگر میخواستم زندگی کنم باید راه دیگری در پیش میگرفتم. راهی که به جادهها و دریاها و جنگلها و قلبها منتهی میشود. تعریف من از زندگی سفر است. سفری از پیش پای خودم تا دورترین شهرها، کشورها، کهکشانها، آدمها، آرزوها. سفر تنها اتفاقی است که مرا با خود، با مردم، با جهان مرتبط میکند و مرا به استفاده از آنچه که میدانم و تجربه کردهام وادار میکند. چه فایده؟ این راهی که من طی میکنم نامش جانکندن است نه زیستن. زیستن مصدر دور از ذهنی برای من است...
- ۰۳/۱۱/۰۶