آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

جوانی و معناهای دیگر.

دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۰۶ ب.ظ

در کودکی هیچ تصوری از مرگ و زندگی نداشتم. گمان می‌کردم همه‌‌ی زندگی بازی و سرگرمی است و آدم‌ها بذرهایی هستند که ناگهان تصمیم به سبز شدن می‌گیرند و توسط عزیزانشان در خاک کاشته می‌شوند. مزارهای خاک‌خورده‌ی بسیاری را در قبرستان دیده بودم که گل و گیاه و درخت بالای سرشان روییده بود. در نوجوانی زندگی برایم معنای دیگری یافت: تحمل توأمان رنج بود برای رهایی. در جوانی با مرگ آشنا شدم. خاک سرد باغچه‌ی مادر بزرگ بود که بر سرم می‌ریخت؛ آه بلندی بودم در پی خاطرات پیر کودکی‌ام. احتمالا در میان‌سالی دوست دارم زندگی متواضعانه‌ای داشته باشم به دور هرج و مرج و هیاهو و در سالمندی آرزو می‌کنم در هنگامه طلوعی آرام و با شکوه بمیرم. میبینی؟ همه‌چیز از جوانی‌ شروع شد. از آنِ مواجه‌ی واقعی با مرگ و زندگی. جوانی شروع عظیم‌ترین واقعه‌ها و آغاز عمیق‌ترین فهم‌هاست و ما تازه جوانانی هستیم در جستجوی فهمیدن، خواستن، عبور کردن از رنج و زندگی کردن تا لحظه‌ی با شکوه نوشیدن از جام مرگ. چه غمگین،چه شاد.

  • ۰۳/۱۱/۲۲
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.