ادامه دادن.
یکی از دوستانم که در بنیاد باهاش آشنا شدم و یک باکتری رو کشف کرده، پیام داد و گفت حالش بده. بیمقدمه این حرف رو زد و من مات و مبهوت بودم. چرا فکر کرده بود من صلاحیت آرام کردنش رو دارم؟ میخواست باهاش حرف بزنم و به نحوی حالش رو خوب کنم. خیلی واقعبینانه حرف زدم. گفتم رنجت رو بکش و بیخیال آسودگی باش. دنبالشگشتم و نبود، نگرد و نیست. حقیقت دنیا رو صاف گذاشتم کف دستش و در آخر جملهای رو ساختم و گفتم که باورم نمیشه از زبان من، بیرون اومده باشه. گفتم: ادامه بده. «ادامه دادن» حکم ابدی همهی ماست. آروم شد. بعد خندیدیم. بهش فیلم معرفی کردم و خوشحال و شاد و خندان رفت که به ادامه زندگیش بپردازه. من اما در کنج غمهای خودم هنوز داشتم به دستهای خدا فکر میکردم. به تنها دستهایی که قدرت دارن و میتونن منو نجات بدن.
- ۰۳/۱۱/۲۲
فیلمتون رو اینجا هم معرفی کنید :)