ضحکه المستعبره.
مامانم لیست علاقهمندیهای منو حفظ نیست. البته مواردی رو هم میدونه که همیشه فراموششون میکنه. مثلا میدونه من عاشق ماکارونیام ولی یادش میره. میدونه عاشق رنگ آبیام ولی هربار واسهش مهم نیست و فراموش میکنه. میدونه عاشق دور دور شبانه توی خیابونم ولی دوست داره یادش بره و ندونه چون ما خانوادگی از 8 شب به بعد بیرون نمیریم. کلا توی ذهن مامانم، علاقهمندی به غذای خاص، رنگ خاص، ساعت خاص جایگاهی نداره. از طرفی دیگه میدونه من سبزی توی سوپ رو دوست ندارم ولی باز هربار که سوپ درست میکنه، حتما کمی سبزی میریزه توش و اصرار داره که سوپ رو بخورم چون مقدار زیادی مواد مغذی توی سوپ ریخته شده. یا میدونه من از هرنوع ترشی در شیرینی بدم میاد ولی هر بار که شربت درست میکنه اختصاصی برای من لیموترش میریزه تا طعم ملس به خودش بگیره. حالا سبزی توی سوپ و لیموترش توی شربت خیلی مهم نیست؛ میخندم و شوخی میکنم و میگذرم و میخورم ولی اجازه بدید نتیجه بگیرم زندگی یه کمدیه. هیچ بیننده و مخاطبی جزییات داستان دیگری رو جدی نمیگیره؛ این ماییم که باید سکانس خندهداری رو بازی کنیم، بیآنکه خندهمون بگیره. این ماییم که باید ظاهر بغضآلودمون رو حفظ کنیم، بیآنکه اشک بریزیم و این ماییم که همیشه باید لبخند فاتحانه بر لب داشته باشیم درحالیکه کشتی تایتانیکمون غرق شده. زندگی خیلی کمدیه و من هیچوقت نمیتونم داستان خندهدار زندگیم رو جدی بگیرم. واقعا انگار خوابم و سناریوی هر روزم رو یه نویسندهی آماتور مینویسه تا خندهی بیشتری از من بگیره. باکی نیست، میخندم ولی همزمان از چشمام قطرات اشک روی صحنه میچکن. بالاخره اینم سهم منه از این مضحکهی گریهانگیز.
*عنوان، حدیثی از امام علی علیهالسلام است. فدای کلماتش.
- ۰۳/۱۲/۱۳