آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

مشت‌هایت را باز کن خدا.

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ

اینجا نگاه‌ها صمیمت بیشتری دارد. این روزها دوستان زیادی پیدا کرده‌ام، دوستانی که در اولین مکالمه‌ها، برای هم آرزوی سلامتی کرده‌اند، آن هم از ته قلب. دوستی دارم در دهه هفتم عمرش و دوست دیگری در دهه چهارم زندگی‌اش. احتمالا آن‌ها هیچ‌وقت فکر نمی‌کردند با دختری در حوالی بیست و چندسالگی‌، رفاقت داشته باشند؛ آب از او طلب کنند، چای بخواهند. احتمالا آن پیر زن هیچ‌گاه فکر نمیکرده که یک روز، غریبه‌ای مثل من، دست روی شانه‌اش بگذارد و بگوید؛ «توی مشت‌های خدا پر از معجزه است، نگران نباشید.» البته من هم، پس از عروج مادر بزرگم؛ پیر زنی را نمی‌شناختم که تسبیح مرواریدی سفیدش را به من نشان بدهد و بگوید: «دارم برای سلامتی‌ مادرت دعا می‌کنم؛ خیالت راحت.» اینجا رنگ همه‌چیز سفید و مستأصل است. یک در هوا بودگی خاصی در نگاه همه موج‌ می‌زند و یک امیدی که هیچ‌گاه شبیهش را در خیابان‌ها ندیده‌ام. من این روزها دارم مشت‌‌های خدا را برای بنده‌هایش باز می‌کنم. شاید یک روز به جرم لو دادن خدا، دست‌گیر شوم. چه بهتر. پس خدایا لطفا مشت‌هایت‌ را باز کن. من درباره‌ی آنچه که داری بسیار با بندگانت سخن گفته‌ام.

  • ۰۴/۰۱/۲۴
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.