آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

آغاز شب یادآور «فراق»ـه و منتهی‌الیه شب؛ دقیقا همون لحظه‌ای که متصل میشه به طلوع؛ یادآور «وصال‌..»

سحر چیه؟چین خوردن آب با خوش‌حالی توی حوض کاشی و شنیدن زمزمه‌ی لطیف هو‌هوی باد از لابه‌لای شاخه‌های درخت انار یا شاید هم بهترین موقعیت برای دمدمه کردن با ماه اما «مطمئنا» چاره اندیشی برای وصال صبح توی همین لحظات کهکشانی سحر اتفاق میفته. به هرحال اگرچه «سحر» هم اسم‌ش قشنگه هم رازهای شنیدنی داره؛ ولی کاش می‌تونستم دنیا رو در لحظه‌ی سپیده‌دم متوقف کنم. این‌طوری بهتره... مگه نه؟

  • ۰ نظر
  • ۰۴ شهریور ۰۰ ، ۰۴:۰۴
  • کادح

بنظرم کوتاه‌ترین، زیباترین و شکوهمندترین جمله‌ایی که بعداز مرگِ یک انسان میتوان از زبانِ دیگران شنید این است که بگویند: «او زندگی کرد» و به زنده بودن‌ش گواهی بدهند.

خوشا آنان که زندگی‌شان، توأمان با نفس‌کشیدن آرمان‌ها و باورهاست و خوشآ آنان که مرگشان؛ زندگان را تکان میدهد و رختِ تعلق را از تنِ دنیایی‌ها در می‌آورد...همین!

  • ۰ نظر
  • ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۴۳
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۲۹
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۰۳:۳۵
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۰۳:۱۱
  • کادح

 دنیا مثل یک خواب میماند. گاهی احساس سقوط میکنی. گاهی احساس بلند پروازی. گاهی در حال دویدن به سمت مقصودی. گاهی درحال خندیدن. گاهی درحال گریه‌های شدید؛ از آن گریه‌هایی که وقتی چشم باز میکنی میبینی بالشتت از اشکهای بسیار خیس شده. گاهی هم در حال تماشا. دنیا درست مثل یک خواب است. گاه و بی‌گاه. خوابی که به یک پلک به هم زدن میماند. دمی آشفته و پریشان. باز دمی هم سرمست کننده و حیران‌. به هرحال این تعاریف چیزی از «خواب» بودنش کم نمیکند. نمیشود ماهیت‌ش را انکار کرد. اما آخرت به حکم «الناس نیام فاذا ماتو انتبهوا»بیداری‌ست. حالا خواب را ترجیح میدهید یا بیداری را؟ من که ترجیحم بیداری‌ست و احتمالا شما هم. چون من اولا خواب را دوست ندارم. دوما از خواب‌هایم خاطرات خوشی ندارم و سوما هربار در خواب خیال دوست را دیده‌ام؛ به شدیدترین حالت ممکن در سطح بین‌الملل مورد امتحان الهی قرارگرفته‌ام. اگرچه خواب‌هایم سریالی‌اند. فیلم‌نامه نویس خوبی دارند. کارگردان‌شان بهترین کارگردان عالم است. اگرچه وقتی وسط خواب و رویاهایم بیدار میشم،سریعا پلک‌هایم را به روی هم میگذارم[مثل این بچه‌های سه ساله که نمی‌خواهند بیدار شوند و خودشان را به خواب میزنند] که ادامه‌ی خواب را ببینم و ناکام از آن فارغ نشوم.اگر چه من در خیالات خود غرقم و جهان خیال برایم واقعیت شیرین‌تر است؛ اما خب بیداری لطف دیگری دارد. آن هم بیداری که ازلی باشد و خوابی که ابدی شود.

حالا میدانید من و شما کجای این داستانیم؟

ما میانِ این دو در خواب‌های آشفته‌ پهلو به پهلو میشویم. این کوتاه‌ترین تعبیری‌ست که حالِ انسان را شرح میدهد. آه بگذریم. خرّم آن لحظه‌ی بیداری...

  • ۰ نظر
  • ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۱۲
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۴۲
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۲۹
  • کادح

آه غم شکوهمندم!

به پاسِ همراهی و لطفت،به پاس وفاداری و انگیزه‌ات،به احترامِ بودن و هستی‌ات، به شکرانه‌ی حضورت و به صداقتِ دائمی‌ات لازم میدانم در حدِ وسع خود؛ از تو قدردانی کنم.

شاید اگر نبودی هیچگاه جاری نمیشدم. شاید اگر نبودی هیچگاه در قلبم شعفِ شادی را احساس نمیکردم. شاید اگر نبودی گوهر اشک بر گونه‌ام نمیچکید. شاید اگر نبودی صدای تقلای قلبم را در حال بیرون آمدن از حفره‌ی عمیقِ سینه‌ام؛ نمیشنیدم. شاید اگر نبودی بغض به گلویم چنگ نمیزد و به‌قول «زهرا» دمِ گرمی نداشتم. شاید اگر نبودی به آغوشِ نور محتاج نمیشدم.شاید اگر نبودی،خوشی‌های الکی را بغل گرفته بودم. شاید اگر نبودی با تو هم‌سوگند رنج‌ها نمیشدم. شاید اگر نبودی...اگر نبودی... آه اگر نبودی!

اما ممنونم که در در کنارِ منی و وفاداریت میگوید هرگز رهایم نمیکنی. تو را هرچه عمیق‌تر،بیشتر دوست دارم. مرا هرچه شکورتر، بیشتر دوست بدار و غمگینم نخواه که بودنت به شادمانی‌ام عمق و معنا میبخشد. فقط ملاکِ دوست داشتنت شُکر باشد؛ قبول؟

 

[اللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ، حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ]

  • ۱ نظر
  • ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۲۱
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۵۷
  • کادح
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.