آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

۳۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۲۹
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۶
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۰
  • کادح

ای آخرین پناه، زیباترین رؤیا، محبوب‌ترین تمنا، شکوهمندترین نگاه و ای تنها دارایی من در عالم وجود! معلق میان آسمان و زمین ایستاده‌ام. گم گشته در خاطرات، پنهان شده در قطرات اشک، دل‌بریده از تعلقات، خسته از دور فلک، ساکن شده در غمی ابدی تا لحظه‌ی تقارن روحم با تو، مشتاق به رسیدنت؛ معدوم در گذر بی‌رحمانه‌ی زمان، مجنون در شربی مدام، بی‌دل و محزون؛ نام تو را زمزمه می‌کنم... 

  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۰۷
  • کادح

در کشاکش ابتلائات روحم از شش جهت داره کشیده میشه. قلبم توی حفره‌ای مچاله شده و با هر نفس، در قعر سینه‌م بیشتر فرو‌میره. توی این احوالات اما؛ دلم به رؤیای نجف قرار می‌گیره. صدای ملکوتی شهید آوینی، آرومم میکنه و جوشن‌کبیر به اشک‌هام پناه میده. و بله انسان، بی‌چاره‌ست. بی‌چاره‌ی محض باید توکل محض و صبوری مطلق داشته باشه و دل‌بسپره به صاحب دهر. «ما را نصیب دیگری از این زمانه هست؟»

  • ۲ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۰۵
  • کادح

آه... مرگ خونین من!

  • ۰ نظر
  • ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۱۵
  • کادح
برای من ثبات نظر و ثبات شخصیت ویژگی مطلوبی بوده و همیشه سعی کردم این ویژگی رو در خودم پرورش بدم و زیر سایه‌ی خنک‌ش، غرض رضایت میشم. آدم خودرأیی نیستم اما تصمیم‌‌هایی که میگیرم، خیلی برام ارزشمندن. چون ساعت‌ها راجع‌بهشون فکر کردم، شب‌های زیادی ارزیابی کردم خودم، شرایط‌م و آینده رو، روزهای زیادی تحقیق‌کردم و به‌هرحال اراده‌م برام مهمه و موضوعیت داره! متعصب نیستم، نظرات مخالف دیگران رو می‌شنوم و بهشون توجه دارم، اما چیزی که قلبم بهش حکم کرده و عقلم بهش رسیده، برام جایگاه داره. حالا گاهی اوقات برام پیش اومده آدم‌هایی که بهشون اعتماد دارم و برام ارزشمنده نوع حضورشون در جامعه، با خیرخواهی تمام نظراتی داشتن که صلاح من نبوده. درواقع من در شرایطی قرار گرفتم که نظر اونهارو بر رأی خودم ترجیح دادم و عمل کردم؛ و خب تجربه بهم ثابت کرده که نباید چشم‌هام رو ببندم، قلبم رو نادیده بگیرم، گوش‌هام رو به عالم و آدم بسپرم و هرچی‌که میگن رو با اطمینان قبول کنم. آدم‌ها هرچقدر هم که متخصص و خیرخواه و راهنما باشن باز هم ممکن‌الخطا هستن و هیچ‌وقت تمی‌تونن درک کاملی از احساس و عواطف و تأملات و علائق من داشته باشن. امروز به خودم یادآوری کردم که قدیما نظرم، برای خودم محترم بود و می‌خوام تاجاییکه ‌می‌تونم به تنظیمات همیشگیم برگردم و با نظر و فکر خودم عمل کنم.  باید قبول کنم که دیگران فقط می‌تونن مشاور خوبی باشن، و یک مشاور خوب، لزوما تصمیم‌گیرنده‌ی خوبی نیست. پس قابل توجه خودم!  جمجه‌ت رو به خدا بسپر و از غلیان رضایت توی قلبت لذت ببر. همین.
* عنوان، برگرفته از فرازی از خطبه‌ی 11 نهج‌البلاغه است.
  • ۱ نظر
  • ۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۴
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۵۱
  • کادح

دنده سه برام مثل رها کردن یه گلوله به سمت قوطی نوشابه‌ست. شبیه پرتاپ کردن سنگ‌ توی رودخونه‌ی کم عمقه.وقتی میزنم دنده سه، دیگه به هیچی فکر نمیکنم، جز سرعت، جز رهایی. امروز مربی‌ام میگفت، توی دنیا دیگه چی تو رو به اندازه‌ی دنده ۳ خوشحال میکنه؟ گفتم  بستنی، بارون، سفر به اندازه‌ی دنده ۳ حالم رو خوب میکنن اما با نوشتن، اشک‌ریختن و زیارت، ماوراء هرچیزی، خوشحال میشم. 

  • ۰ نظر
  • ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۱۰
  • کادح

من دچار فراموشی‌ام. همه‌ی ماهی‌های دریا شاگرد مکتب من‌ان. آلازایمر رو من کشف کردم و فراموشی اختراع منه. ولی حافظه‌ی تو خیلی خوبه. همیشه بهم نشون دادی که حرف‌هام یادت می‌مونه، دلیل اشک‌هامو بهتر از خودم می‌دونی، التماس و تمنام رو واقعی‌تر از چیزی که هست ثبت میکنی. همیشه جوری بهم توجه کردی که انگار توی دنیا هیچ‌کس دیگه دوستت نداره و تو هم هیچ‌کس دیگه رو نداری، اما من که میدونم،  «مثل من سرکویت هزارها داری». خیلی به من توجه می‌کنی. بلدی منو بخندونی، شگفت‌زده‌م کنی، نقطه‌های روشن حیات رو بهم نشون بدی. بلدی قلبم رو کهکشون ستاره‌ها کنی. بلدی برق چشم‌هام رو به ابدیت حضور نور متصل کنی. بلدی شوق تزریق کنی توی قلبم. من برعکس توام. کافیه اسمت رو بشنوم تا خودم رو فراموش کنم‌. چه برسه به غم، آرزو و تمناهایی که داشتم. من همیشه اونی بودم که فراموش می‌کرد و تو همیشه ذکر شیرینی بودی که هیچ‌وقت چیزی رو به یادم نمی‌آورد جز لحظات شیرین نفس کشیدن در کنار خودش رو. من میدونم غرهای زیادی داشتم، ولی یادم نمیاد. میدونم غم‌های زیادی رو لاجرعه سرکشیدم ولی یادم نیست. تلخی صبر رو چشیدم، ولی مزه‌ش فراموشم شده. اشک‌های زیادی ریختم ولی دلیلشون رو باد برده. تو تنها کسی هستی که فراموشی منو باور میکنی و تلاش نمیکنی که غم و اشک و آرزوهای خفته بر بادم رو به یادم بیاری. من فقط حس‌هام رو میشناسم. اینارو گفتم که بهت بگم  با تو شاید خودم و همه‌ی دار و ندارم رو فراموش کنم، اما تو رو فراموش نمیکنم. تو در من مکرری. در من نفس میکشی. در من زنده‌ای. در من میخندی. تو تنها کسی هستی که با داشتنت برام غمی نمیمونه. تو تنها کسی هستی که میتونم در تو فانی شم و بقاء رو دست کم بگیرم. من شاید خیلی غمگین باشم، خیلی غصه بخورم، خیلی اشک بریزم، خیلی غر بزنم، خیلی شاکی باشم، هر روز لیست آرزوهامو بدم دستت، ولی من فقط «هستم.» اما صرف فعل بودنم رو فراموش‌ می‌کنم. ممنونم که تو فراموشم نمیکنی. لیست آرزوهام رو حفظی، جای ناسورهای روحم رو میدونی، آدرس جاهای خالی قلبم رو بلدی، دلیل دست‌های بلند شده‌م به آسمون رو میدونی و مولکول‌های اشک‌م رو خوب شناسایی میکنی و میشنوی. ممنونم که لازم نیست برات توضیح بدم. ممنونم که منو از بغض صدام، چرخش مردمک چشمم توی ماده‌ی فرامتافیزیکال اشک، منو از زاویه‌ی سرم، تپش‌های قلبم میشناسی. ببخش که من دچار فراموشی‌ام. خدا تو رو برای من نگه‌داره. خدا منو برای تو بذاره کنار. خدا منو برای تو بسازه و هزار ذره کنه. بمون توی قلبم. بمون توی خاطره‌هام. بمون توی ذهنم. بمون در اعصار حضورم. نرو. هیچ‌وقت نرو. حتی اگه من رفتم، تو نرو. من مثل برگ‌های درخت، تا آخرین لحظه‌ی پژمرده شدنم شاخه‌ی سرسبز سدر تو رو رها نمیکنم. من مثل شعاع خورشید، به تو روشنم، مثل دریا، ساحل تنها پناهمه. من هر طرف که برم، هرجا که باشم، محتاجم به تو.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۴
  • کادح
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.