کادح، امروز وقتی که سیب سبزی را گاز گرفته بودم و با لذت آن را میخوردم داشتم به این فکر میکردم که من اگر باز هم به عقب بازگردم، مثل مادری که به دنبال فرزندانش میرود؛ به دنبال رنجهایم میروم. اگر زمان به سالها، ماهها، هفتهها و البته ثانیههایی قبل بازگردد، من باز هم مسیری را انتخاب میکنم که دوست دارمش و میدانم رنج بیشتری دارد. کادح میبینی چقدر شبیهت شدهام؟ یاد آن روز افتادم که میگفتی، «رنجهایت جزئی از وجود تواند. اگر به عقب برگردی پسشان نمیزنی، و اگر به آینده سفر کنی رهایشان نمیکنی.» کادح... من هم تو را رها نمیکنم. هرجا که ردی از تو ببینم، سراسیمه خودم را به آغوشت میرسانم. من به رنجهایی که ملاقاتشان کردهام خیلی وفادارم. چه تقدیر سکرآوری و مقدسی دارد کدح و چه سرنوشت آغشته به صبری داریم ما! پس به قول شهید آوینی:
«اگر رسم بر این است که صبر را جز در برابر رنج نمی بخشند و رضای او نیز در صبر است، این سرِ ما و تیغِ جفای او..»