آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

۲۸ مطلب با موضوع «برای کادح» ثبت شده است

کادح! تصور کن صدای ضربان‌ قلبی رو می‌شنوی که محو تماشای اسرار پنهان در سرائر و غرق شگفتی یک اعجازه. این طنین قلب منه. ساکت، مبهم، تند، باصلابت، سریع، دردناک، نفس‌گیر و زیبا. من به نور وجود تو محتاجم. میشه برام سوره‌ی طارق بخونی؟  

  • ۱ نظر
  • ۰۸ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۴۴
  • کادح

کادحِ عزیزم! وقتی کسی را میبینی که از چیزی هراس دارد، کنارش بمان و او را به حال خودش رها نکن. وقتی کسی غمگین است؛ دوشادوش او به دیوار غم‌ها تکیه بده و بدون اینکه از او داستان غمش را بپرسی، لاجرعه غصه‌ی نهفته در نگاهش را سر بکش، بلکه غم تا مغز استخوان‌ش نفوذ نکند. وقتی کسی اشک میریزد، او را به آغوش بکش و قطرات ریزان اشک‌هایش را بشمر که در سیل روان اشک‌هایش به تنهایی غرق نشود و گمان نکند در زمین برای او شانه‌ای یافت نمی‌شود. وقتی کسی درد می‌کشد، دست‌ش را بگیر و آرام آرام آیه‌های حمد را برایش زمزمه کن. وقتی کسی داغ میبیند، از او بخواه کلمه ببارد، اشک بریزد، و آه بکشد. وقتی کسی می‌خندد، با برق نگاهت خنده‌اش را بدرقه کن و حتی اگر دلیلی برای خنده نداشتی، بخند؛ بگذار گمان نکند دیوانه‌ست و وقتی دلتنگ و حزین؛ امیدوار و پریشان،در اوج آرزو و تمنا با تو حرف می‌زنم، ‌به چشم‌هایم نگاه کن و بگذار تلألؤ نور در چشم‌هایت را ببینم... بگذار احساس کنم آسمان با همه‌ی وسعت‌ش، دریا با همه‌ی آرامش و شکوهش، نسیم با همه‌ی لطافت‌ش و ماه با همه‌ی زیبایی‌اش برای من است.

  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۶ تیر ۰۲ ، ۲۲:۱۳
  • کادح

کادح، امروز وقتی که سیب سبزی را گاز گرفته بودم و با لذت آن‌ را می‌خوردم داشتم به این فکر می‌کردم که من اگر باز هم به عقب بازگردم، مثل مادری که به دنبال فرزندانش می‌رود؛ به دنبال رنج‌هایم می‌روم. اگر زمان به سال‌ها، ماه‌ها، هفته‌ها و البته ثانیه‌هایی قبل بازگردد، من باز هم مسیری را انتخاب می‌کنم که دوست دارم‌ش و میدانم رنج بیشتری دارد. کادح میبینی چقدر شبیهت شده‌ام؟ یاد آن روز افتادم که میگفتی، «رنج‌هایت جزئی از وجود تواند. اگر به عقب برگردی پس‌شان نمی‌زنی، و اگر به آینده سفر کنی رهایشان نمی‌کنی.» کادح... من هم تو را رها نمیکنم. هرجا که ردی از تو ببینم، سراسیمه خودم را به آغوشت می‌رسانم. من به رنج‌هایی که ملاقاتشان کرده‌ام خیلی وفادارم. چه تقدیر سکرآوری و مقدسی دارد کدح و چه سرنوشت آغشته به صبری داریم ما! پس به قول شهید آوینی:

 

 ‌«اگر رسم بر این است که صبر را جز در برابر رنج نمی بخشند و رضای او نیز در صبر است، این سرِ ما و تیغِ جفای او..»

  • کادح

بدون تو آیا امید هست از تپیدن قلب‌م گلی دوباره بروید؟ نمیدانم و شاید. اما یک روز به همه‌ی رنج‌های مشترک‌مان میخندیم. یک روز بالاخره‌ غم‌هامان نقل و نبات می‌شوند. یک روز حزنم را قاب میگیرم. یک روز در پیشگاه خدا ذرات صبرمان شمرده شده و گره به گره انتظارمان را حساب می‌کنند. یک روز شیشه‌ی عمرم شکسته میشود و کدح، همچون اکسیری در فضا پخش میشود و من نفس‌های به شمارش افتاده‌ام را نظاره خواهم کرد. یک روز می‌خندیم. یک روز آنقدر می‌خندیم که همه‌ی این روزها از یادمان برود. یک روز ارواح مشتاق و مهجور ما در پیشگاه آن شهید و خانواده‌ی باکرامت‌ش خواهند افتاد. آن روز شیرین، از رگ گردن به من و تو نزدیک‌تر است. 

  • ۱ نظر
  • ۳۱ خرداد ۰۲ ، ۰۱:۳۶
  • کادح

حس عجیبی در من غلیان دارد که نمیدانم نامش چیست. یک حالتی‌ هست فارغ از شادی و غم. یک حالتی هست ماورای اشک و لب‌خند. یک حالتی هست در اوج درد و ضیق صدر. یک حالتی فراتر از سرخوشی. احساس می‌کنم کسی از سمت آسمان دارد روحم را به لطافت نسیم صدا می‌زند؛ اما روحم در جستجوی صدا وقتی که می‌خواهد پایش را از گلیمش فراتر بگذارد، و به سوی صاحب آن صدای لطیف عروج کند به دیواره‌ی استخوانی قفسه‌ی سینه‌ام برخورد می‌کند و مثل بچه‌های سرتق میگوید آخ! می‌خندم و میگویم بگو: آه. و بعد از چند لحظه دوباره اوج میگیرد. قصد عروج میکند، اما باز سرش را می‌کوبد و می‌گوید آخ. می‌خندم؛ و باز می‌کوبد. نیت‌ش پرواز است و نمی‌تواند. دیوانه‌ای که در من است هر بار با اشتیاق بیشتری بال بال می‌زند، برای خروج از این تنگنا. دلم نمی‌آید بگویم: «بس کن!‌ کمی آرام‌تر سرت را به این ماهیچه‌‌ بکوب!» دلم نمی‌آید شوق را از بال‌هایش بگیرم و بگویم همینجا بنشین. دلم نمی‌‌آید روحم را محبوس کنم و بعد به تماشای گریه‌هایش بنشینم. دلم نمی‌آید کادح! کاش کاری جز تماشا، خنده و اشک از دستم برمی‌آمد. تو به روحم بگو اینقدر بال بال نزند. من درد دارم. بگو آرام بگیرد. من اشتیاق‌ش را نمی‌کُشم. بگو اینقدر بی‌تابی نکند؛ قرارش می‌دهم. به روحم بگو تا عروج چیزی نمانده. آه بکِشد. بگو برای خروج از تنگنای سینه‌ام ذکر یونسیه را بخواند. به روحم بگو خدای موسی را صدا بزند برای شکافتن این نیل، بگو خدای یونس را صدا بزند برای خروج. بگو خدای احمد را صدا بزند. بگو آرام باشد...

  • ۴ نظر
  • ۱۲ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۳۲
  • کادح

زندگیه خیلی عجیبه کادح. آدما خیلی پیچیده و سخت‌ان. دردها خیلی دردناک‌تر از اون چیزی‌ان که تو فکرشو میکردی. شادی‌ها زود می‌گذرن. راحتی رنگ عوض می‌کنه. رنج‌ها ممتد‌ان. آهی که از درون سینه‌ها بلند میشه، کشیده‌تره. و تا انسان‌ باقی‌ست غم‌، باهاش زندگی می‌کنه اما داستان‌ همه رنج‌ها، سختی‌ها، شادی‌ها، تحیرها، داغ‌ها، دردها، ترس‌ها و دل‌تنگی‌ها بالاخره یه روز به پایان می‌رسه. بهت قول میدم.

  • ۱ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۷:۵۷
  • کادح

کادح! در ازل ما به وحدت قسم خورده‌ بودیم. قرار بود حتی اگر ذرات وجودمان در هوا پراکنده شدند؛ باز هم متحد و هم‌دست باشیم. قرار بود زندگی‌مان آبستن تنهایی و غربت نشود. قرار بود بهشت کوچکی برای خودمان در این دیار دل‌گیر هبوط آدم بسیازیم و با آرامش در زیر سایه‌ی سدر بر سریر دلِ مردمان بنشینیم و از صدای سخن عشق حرف بزنیم. قرار بود دست‌هایمان شاخه‌ درخت سرو و آشیانه‌ی پرستوهای مهاجر شوند. قرار بود اینجا در یگانگی باهم زیست کنیم و آغوش‌مان وطن یکدیگر باشد، نه تبعیدگاه مخوف مبارزان انقلابی. قرار بود راه‌های بهم پیوسته را رصد کنیم و در تلاقی دو دریا به یکدیگر برسیم و کلمه‌ی واحده را زمزمه کنیم. قرار بود لب‌خند را روایت کنیم و زیبایی‌ها را ببنیم. اصلا فراموش کن همه‌چیز را ما در یک‌کلام قرار بود پرتویی از آن نور باشیم، پرتویی از آن اشتیاق اعظم.‌ اما اگر از من می‌پرسی باید بگویم زندگی ما بخشی از کویری شده است که خدایان بر آن فرمانروایی می‌کنند و بر سر آن اختلاف دارند و این، کلمه‌ای نبود که ما بر سر آن قسم خوردیم. پس بیا و برای آخرین‌بار در طواف عشق بایستیم و راز «هستی» و را در وجود یکدیگر به امانت بگذاریم. بیا نا امیدی و رخوت را بر خود حرام کنیم. بیا مثل خلیل؛ بت‌ها را بشکنیم و تبر را بر دوش کفر بگذاریم. بیا پایمان از پاتلاق‌های نهلیسم و سکولاریسم و همه‌ی «ایسم‌»های جهان بیرون بکشیم. بیا از نمرودها نترسیم. بیا کادح... بیا... من به همراهی‌ات تا آن مقصود دل‌خواه و مطلوب مشترک، محتاجم.

  • ۳ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۵۰
  • کادح

کادحِ عزیزم! جراحات انسان هرچقدر هم عمیق باشند به دست خدای مرهم‌ها، التیام می‌یابند و ما اگر از امید سرشار باشیم، از صبوری خسته نشویم و آرزوهایمان را فراموش نکنیم؛ پس از این انتظار طولانی، این چشم به راهی، این دلتنگی مدام، به مقصود خواهیم رسید و قلب‌مان میزبان مرهم‌هایی خواهد شد، که توأمان از آسمانِ رحمتش نازل می‌شوند.

  • ۱ نظر
  • ۱۷ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۴۴
  • کادح

ابتلائات و رنج‌ها تمام طول و عرض زمین رو طی می‌کنند تا به نقطه‌ی تبلور برسند.‌ سختی‌ها از پس دوران و زمان، عبور می‌کنند تا در زمان حیات ما ظهور کنند. کدح و کبد در حساس‌ترین گردنه‌های عمر، در انتظار ما نشسته‌اند تا بر طبق یک برنامه‌ریزی رشد‌یافته، قلب ما را به دست بیاورند و از خوف و رجاء سرشارش کنند. مستأصلم! بابت همه‌ی امتحانات غریبی که مثل یک پیوستار ، به سراغم می‌آیند. متحیّرم بابت هر آنچه که هیچ‌وقت گمانش نمی‌کردم و حالا احساس می‌کنم. این روزها از جانب هر تفکر، هر علم، هر منش، هر نگاه، هر کلمه، هر عبور، هر خواب، هر بیداری، هر آه، هر امید، هر تحیّر، هر انتظار، هر رفْق، هر خستگی دارم امتحان مید‌هم. ۲۱ سالگی‌ام نفس‌گیر است کادح...

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۱۷
  • کادح
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.