اگر راستش را بخواهید؛ به تازگی فهمیدهام دیگر میلی به شنیدن، دیدن، و خواندن ندارم. اصلا نسبت به هیچ فعلی در من رغبت نیست. با آنکه صوتهای نابی میشنوم. با آنکه بسیار نگاه میکنم و این روزها به تماشای زیباترین ذرات هستی نشستهام و شاهد شکوه خدا بودهام/هستم. با آنکه کتابهای درجه یکی میخوانم. با آنکه به اندازه کافی میخوابم، میروم، میآیم و فعلهای دیگر را صرف میکنم. اما واقعا رغبت و شوقی به هیچکدام از این کارها ندارم. من تشنهام. عطش در من فریاد میزند. تنها کاری دلم میخواهد انجام بدهم «نوشیدن» است. نوشیدنِ کلمهی طیبه تا سر حد مستی. نوشیدن قطرهای از آب زمزم. نوشیدن یک لیوان آب حیآت. نوشیدن شراب طهور از دستانِ دریایی ساقی. من خیلی تشنهام. تشنهی معرفت. تشنهی حضور. تشنهی عدالت. تشنهی دانستن. تشنهی باران. تشنهی لقاء. تشنهی نجف. تشنهی دمی در آغوش پدرم آرمیدن...
- ۱ نظر
- ۲۵ تیر ۰۱ ، ۱۷:۲۹