- ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۶
امضاهای زندگی همهی ما دست حضرت علی و حضرت زهراست. امضاهای زندگی من، بیشتر...
[صدای ضربان قلبها، وقتیکه محو تماشای سرائریم و غرق شگفتی یک اعجاز، وقتی که منتظریم و غرق تمنا، وقتیکه محزونیم و سرشار از لبخند اشتیاق]
مردم دوست دارن مهر عشق به پیشونیشون بخوره اما حاضر نیستن مؤمن، امنیتبخش و عاشق باشن، همیشه دوست دارن بقیه براشون أمن باشن و معشوق واقع بشن؛ درحالی که عاشق و معشوق فقط یه لفظان. محبت یه جنس نیست که قابل معامله باشه. یه نهال درخت طوباست که آدمها باید برای ریشهدار بودنش توی سرزمین صدق، سعی کنن و برای رشدش تا منتها الیه، تجلی «قاب قوسین او أدنی» مُسلِم باشن. مردم دوست دارن از بقیه به عنوان پلهبرقی استفاده کنن و در مسیر ترقی، قدمهای روشنی بردارن اما هیچوقت حاضر نیستن بهرهوری و برآوردهای خوب رو با دیگران که نه، با کسانی که حقی بهگردنشون دارن سهیم بشن. مردم تفریح میکنن، شادن، مهمونیمیرن، مهمونی میگیرن، آخر هفتهها میرن شمال، زندگیشون بر مدار دنیا میچرخه، چرخهاشون رو میزنن و به محض اینکه تایر ماشینشون پنچر شد، اندکی سمت جاده خاکی غم منحرف شدن، پاشون زخمی شد، دم غروب جمعه دلشون گرفت؛ ناسپاس میشن و با صدای بلند بدبختیشون رو به همه اعلام میکنن که یهوقت چشم نخورن، یا به همه ثابت کنن که خدا بدبختتر از ما خلق نکرده، یا دوست دارن توجه عالم و آدم رو بهخودشون جلب کنن، غافل از اینکه زندگی یه پیوستاره که ما توش مدام در تقلب احوالیم. مردم نامردی میکنن در حق هم، قضاوتهای شاخدار از همدیگه دارن و اگه دستشون برسه، حاضرن در حق عمر و وقت و مال و فرزند بقیه ظلم کنن؛ و همزمان مدعی حقوق بشر باشن، همزمان شعار آزادی داشته باشن و همزمان در انظار عمومی اعلام کنن که قضاوت خیلی بده. مردم با توسل به پول و احترامهای توخالی و شعار آزادی بیان و دو رویی، از هر طریق که بتونن برای خودشون آبرو جمع میکنن و همزمان به ظرف بلورین آبروی دیگران لگد میزنن و میخندن و شعورشون رو به نمایش میذارن، غافل از اینکه عزت و آبرو دست کس دیگهایه و هیچ دخل و تصرفی نمیتونن توی تنظیمات عزت داشته باشن. مردم حرف زدن و بازی با کلمات رو خیلی بهتر از سدههای هزارم میلادی یاد گرفتن، راحت دروغ میگن، راحت خلاف میکنن و راحت به رخ میکشن. درد این دنیا کم نیست. درد آدمها هم کم نیست اما هستند کسانی که عزتمند و شریفاند. هستند کسانی که روی خون دیگران اسکی نمیرن، باندبازی نمیکنن، بندی به نام بند پ نداشتن و تنها تکیهگاهشون خدا بوده و هست. هستند کسانی که پشتوانهی پدر و مهر مادر رو توی این دنیا نداشتن اما دعای خیر پدر و مادر عالم پشت و پناهشون بوده. هستند آدمهایی که زندگی کردن و زندگی بخشیدن رو بلدن و وامدار صفت «حیی» خدا روی زمینان. هستند آدمهایی که الفبای شکستن قلب رو بلد نیستن و مشق ادب میکنن. هستند کسانی که خدمت میکنن و جزء مطففین محسوب نمیشن. هستند کسانی که روح ایمان در وجودشونه و أمینان برای ارواح انسانهای روی این سیاره. هستند کسانی که دلیل لبخندهای شکریناند و نه دلیل اشکهای خونین حلقه زده در چشمها. هستند کسانی که شأنیت بلند و شخصیت باشکوهشون آدم رو به وجد میاره و همنشینی باهاشون قد مارو بلند میکنه. هستند امام حسینیهای که امام حسینشون احساسی نیست و ظلمستیز و قائم به عدله. هستند محبین عاشقپیشهای که گمنامی و اطاعت از محبوب راه و رسم زندگیشونه. هستند کسانی که دنبال مال حلال، نگاههای حلال، محبتهای حلال و لقمههای حلال میدوان و حاضر نیستن، ذرهای حرام سهم چشم و قلب و وجودشون بشه. دنیا تقابل خیر و شرّه. محل زخم خوردن از اشرار و سر سپردگی به حقه. دنیا جای سختی برای زندگی کردن بود اما حکم اینه که آزموده بشیم به صبر و حقیقت؛ و تا لحظهای که شهادت بدیم تمام هستی وسیلهای برای رشد و امتحان ما بود این داستان ادامهداره...
متأسفانه تصویرم از «سکوت» خیلی قشنگه پس تماشاش میکنم. «کدْح» برام مقدسه پس شبیه سمفونی خرمشهر یا نغمهی هستی مینوازمش. «ودّ» برام محترم و رهاییبخشه پس به سراغش میرم. «صبر» شبیه شربت زعفرونی برام خوشرنگ و شیرینه پس لاجرعه سر میکشمش. «انقطاع» واسهم زیباست پس تبر به دوش ریشههای اتصالم به زمین رو قطع میکنم. «رجاء» شبیه واژهی حبل المتین، آرامشبخش و دلگرم کنندهست پس تلألؤش رو توی قلبم بیشتر میکنم. «صدق» برام روحنوازه، حقیقت داره و عطربهشت رو ازش استشمام میکنم، پس هرجا که باشه، دنبالش میگردم. «تنهایی» شبیه ماه، برام زیباست پس در آغوش میکشمش و «زندگی»؟ آره خب؛ سخته، طاقت فرساست، شگفتانگیزه، مهآلوده اما موهبت منه، پس نفسش میکشم. عمیق، ممتد و ابدی...
اگه یه روز، یه نفر راز زنده موندن و سرّ امیدواریم در تاریکترین لحظات سال ۱۴۰۱ - ۱۴۰۲ رو بپرسه؛ بهش میگم اربعین. اربعین منو زنده کرد و زندگی بخشید. اربعین باعث میشد که طاقت بیارم. اربعین شوق بهم تزریق کرد. شکوه موّدت رو بهم نشون داد. عظمت لشکر آخرالزمانی سیدالشهداء رو برام تداعی کرد. بیدریغ بودن و وسعت روح داشتن رو بهم یاد داد. مردانگی دیدم. بخشندگی دیدم. من رو همنفس انسانهای شریف و عمرهای پر برکت کرد. غمم رو صیقل داد. خوشحالیم رو عمیق کرد. اشکهام رو برام شیرین و خواستنیتر کرد. چشمم رو برام عزیز کرد. قلبم رو روشنایی بخشید و من رو به حیات و امانت الهیم راضی کرد. اربعین. آه اربعین... کاش یه روز برسه که توی مسیر نجف تا کربلا زمزمه کنم :«به سمت دریا تو میکشونی. دارم میام. نه! تو میرسونی.» کاش جونم، عمرم، وقتم، جوونیم، امیدم، حیرت و تحیرم، قلمم، ذوقم، مالم، علمم و دار و ندارم فدای این مسیر شه. من واقعا این رو از ته قلب از خدا خواستم و یقین دارم تمنا مژدهایست از حق به حصول.
در مجموع این روزها، آرامام، خواب را دوستتر دارم و دیگر بیداری در شب آنقدرها هم برایم شگفتانگیز نیست. تشنهی بارانم و رها و بیباکتر از همیشه. آنقدر رها که مادرم بگوید:«چرا روی زمین نیستی؟» و من بخندم و خوشحال شوم که یکنفر رهاییام را تماشا میکند و آنقدر بیباک که مربی رانندگیام مدام بگوید:«یواش برو، کی دنبالت کرده؟» البته بیباکیام در سرعت خلاصه نمیشود، حرفهایی که مدتها به یک دوست نگفته بودم و مراعاتش را میکردم؛ بعد از یکسال به او گفتم و حالا من راحتترم و او آگاهتر. یاد بعضی نفرات روشنم میدارد و یاد آنان که برایم روشن نیست را، از دلم بیرون کردهام؛ خیلی سخت، خیلی شیرین. در مجموع این روزها حوصلهام بیشتر است، شوختر شدهام و این دنیا را هم کمتر جدی میگیرم. انگار مسافر یک خط ممتدم و یا مسافری هستم که در یک مسیر کویری مبهوت تماشا عظمت کوههاست.