آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

آناء

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

۴۸ مطلب با موضوع «حال استمراری» ثبت شده است

زندگی یه تردمیله که من دارم روش می‌دوم. سریع، بی‌وقفه، بدون استراحت، نفس‌نفس زنون. این حسیه که از زندگی میگیرم. یه بار خواهرم بهم گفت: «طفلکی من! تو خیلی تلاش میکنی. امیدوارم اینقدر می‌دوی، برسی.» جمله‌ش پر از محبت بود، ولی من بغض کردم. راست میگفت. من خیلی می‌دوم. گاهی الکی. گاهی واقعی. گاهی امیدوار، گاهی خسته، گاهی بی‌مقصد و گاهی هم... . به هرحال دوباره حس کردم خیلی دارم می‌دوم. کاش یه‌نفر من رو از روی تردمیل برداره یا درجه‌ش رو به حالت نرمال تغییر بده. من به استراحت، به راه رفتن ساده، به پیاده‌روی دوشادوش تقدیرم و به لحظه‌ی خوشایند رسیدن نیاز دارم.
  • ۰ نظر
  • ۰۶ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۲۱
  • کادح

توی اتاق مطالعه نشستم و دارم استعاره‌های سازمان رو می‌خونم. زمان خیلی سریع میگذره، نبض کنار چشمم رو برای اولین بار دارم حس میکنم. انگار قلبم داره توی چشم‌هام می‌تپه. چند روزه که چشم‌هام خیلی خسته‌ان. سنگینی پشت پلک‌هام اونقدر زیاده که حتی خواب هم نمیتونه این بار سنگین رو از روی پلک‌هام برداره. باورم نمیشه که تا کمتر از ۷۰ روز دیگه فارغ التحصیل میشم و برای همیشه از یکی از رؤیاهای زیسته‌‌م به دست خاطره‌‌های قاب شده می‌سپرم. من دانشگاه رو با همه تراژدی‌هاش دوست دارم، و رئیس و صاحب اصلی دانشگاهم رو خیلی بیشتر. شاید اگه غول چراغ جادو داشتم، ازش می‌خواستم کاری کنه که زمان در برهه‌های مختلف با اختیار انسان بگذره. اون وقت قطعا اراده می‌کردم، آهسته‌تر بشه و من بتونم این لحظات رو زندگی کنم. آروم، خوشحال و دل‌آسوده و امیدوار به زیستن در رؤیاهای تازه. شما غول چراغ جادو ندارید توی جیب‌تون؟ 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۰۹
  • کادح

فردا بهار میاد و سال تحویل میشه. امسال فرصت خونه تکونی نداشتیم. اگرچه نیازی هم به تمیز‌کاری و برق انداختن خونه نبود؛ چون معمولا هر شیش‌ماه یه‌بار از خجالت خونه در میاییم. اما به هرحال، با این وجود توی ذهنم، اینقدر که با این واژه خاطره دارم که احساس میکنم یه کار خیلی مهم انجام ندادم. ماجرا وقتی جالب میشه که امسال ماهی و سبزه هم نخریدیم و من قصد ندارم سفره‌ی هفت‌سین بچینم. این وسط خیلی از کارهایی که معمولا از آداب عید محسوب میشن رو انجام ندادم. قصد دارم یه آیینه بذارم روی میز و بعد از تموم شدن سال تحویل خودم رو توش تماشا کنم. تماشای آدمی که ۳۶۵ روز از سال، جون داده و حالا مونده و حتی یه خش هم برنداشته؛ حس شکرگزاری و غرور داره. ۱۴۰۲ باعث شد من توی سختی‌ها محو شم و دوباره پیدا شم. پر بود از عسر و یسر تنیده شده در هم. پر بودن از نشدن و شدن. پر بود از اولین‌ها. اولین‌هایی که همیشه شیرین و مبارک‌ان. بگذریم. قصد ندارم، یادداشت تحلیلی بنویسم. فقط خواستم اینجا حال غریب و بی‌بهار خودم رو ثبت کنم. از تمام لحظات تحویل سال، امیدواری به زیبایی رنج‌های رشد دهنده، نوشتن، اشک ریختن و سجده کردن‌ش برای من‌. ۱۵ ساعت دیگه سال جدیدم رو مثل هر سال تحویل باشکوه‌ترین مادر تاریخ بشریت میدم و تلاش‌هام برای زندگی کردن، امیدهام برای رسیدن، اشک‌هام برای نشدن، غم‌هام برای نداشتن و شادی‌هام برای دوست‌داشتن رو تحویل زیبا‌ترین پدر عالم. این بود تکرار روزهای ‌غریبانه‌ من: غرق غم، مملؤ از امید و سرشار از شوق. همین‌قدر پارادوکسیکال! 

  • ۱ نظر
  • ۲۹ اسفند ۰۲ ، ۱۵:۱۷
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ دی ۰۲ ، ۰۳:۵۲
  • کادح

امشب یه جوری شهرم سقوط کرده، که خرمشهر تازه آباد بود. سرباز داشت که برن به میدون و پسش بگیرن. یه جوری تداعی خوابگاه اذیتم میکنه، که تا همین ۸ ماه پیش فکر نمیکردم یه روز خوابگاه حس أمنیت بهم نده. یه جوری دلم برای دانشگاه تنگ شده، انگاری هیچ‌وقت دانشجو نبودم. یه جوری یه دلم می‌خواد نباشم که انگاری غول چراغ جادو دستمه و می‌تونم یه آرزو کنم تا مستجاب شه. یه جوری دنبال راه حل برای این لحظات بی‌مزه و تکراری‌ام که امپراتور یوهان برای رفاه ملتش اینقدر فکر نکرده. یه جوری غصه‌ی پایان‌نامه رو می‌خورم و ازش می‌ترسم که توی عمرم اینقدر غصه‌ی خودمو نخوردم و از کسی نترسیدم. حالا این وسط ته دلم یه جوری رها و بی پروا و بی‌باک و بی‌توجه و بی خیال و بی‌حس و... هست که انگاری پر یه کبوترم که توی آسمون معلقه و باد جابه جاش میکنه یا شایدم یه تخته‌ پاره‌ی چوبی باشم که با تلاطم موج‌های دریا حرکت میکنم. آره بنظر منم این حد از پارادوکس جالبه ولی وضعیت خوبی نیست.

  • ۰ نظر
  • ۱۶ شهریور ۰۲ ، ۰۳:۱۵
  • کادح

دنده سه برام مثل رها کردن یه گلوله به سمت قوطی نوشابه‌ست. شبیه پرتاپ کردن سنگ‌ توی رودخونه‌ی کم عمقه.وقتی میزنم دنده سه، دیگه به هیچی فکر نمیکنم، جز سرعت، جز رهایی. امروز مربی‌ام میگفت، توی دنیا دیگه چی تو رو به اندازه‌ی دنده ۳ خوشحال میکنه؟ گفتم  بستنی، بارون، سفر به اندازه‌ی دنده ۳ حالم رو خوب میکنن اما با نوشتن، اشک‌ریختن و زیارت، ماوراء هرچیزی، خوشحال میشم. 

  • ۰ نظر
  • ۲۱ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۱۰
  • کادح

متأسفانه تصویرم از «سکوت» خیلی قشنگه پس تماشاش میکنم. «کدْح» برام مقدسه پس شبیه سمفونی خرمشهر یا نغمه‌ی هستی می‌نوازمش. «ودّ» برام  محترم و رهایی‌بخشه پس به سراغش می‌رم. «صبر» شبیه شربت زعفرونی برام خوش‌رنگ و شیرینه پس لاجرعه سر می‌کشمش. «انقطاع» واسه‌م زیباست پس تبر به دوش ریشه‌های اتصالم به زمین رو قطع میکنم. «رجاء» شبیه واژه‌ی حبل المتین، آرامش‌بخش و دل‌گرم کننده‌ست پس تلألؤش رو توی قلبم بیشتر میکنم. «صدق» برام روح‌نوازه، حقیقت داره و عطربهشت رو ازش استشمام میکنم، پس هرجا که باشه، دنبالش میگردم. «تنهایی» شبیه ماه، برام زیباست پس در آغوش می‌کشم‌ش و «زندگی»؟ آره خب؛ سخته، طاقت فرساست، شگفت‌انگیزه، مه‌آلوده اما موهبت منه، پس نفس‌ش می‌کشم. عمیق، ممتد و ابدی...

  • ۰ نظر
  • ۱۸ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۳۵
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۸ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۵۲
  • کادح

در مجموع این روزها، آرام‌‌ام، خواب را دوست‌تر دارم و دیگر بیداری در شب آنقدرها هم برایم شگفت‌‌انگیز نیست. تشنه‌ی بارانم و رها و بی‌باک‌تر از همیشه. آنقدر رها که مادرم بگوید:«چرا روی زمین نیستی؟» و من بخندم و خوشحال شوم که یک‌نفر رهایی‌ام را تماشا می‌کند و آنقدر بی‌باک که مربی رانندگی‌ام مدام بگوید:«یواش برو، کی دنبالت کرده؟» البته بی‌باکی‌ام در سرعت خلاصه نمی‌شود، حرف‌هایی که مدت‌ها به یک دوست نگفته بودم و مراعاتش را می‌کردم؛ بعد از یکسال به او گفتم و حالا من راحت‌ترم و او آگاه‌تر. یاد بعضی نفرات روشنم می‌دارد و یاد آنان که برایم روشن نیست را، از دلم بیرون کرده‌ام‌؛ خیلی سخت، خیلی شیرین. در مجموع این روزها حوصله‌ام بیشتر است، شوخ‌تر شد‌ه‌ام و این دنیا را هم کمتر جدی می‌گیرم. انگار مسافر یک خط ممتدم و یا مسافری هستم که در یک مسیر کویری مبهوت تماشا عظمت کوه‌هاست. 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۴۹
  • کادح

برای من مهم نیست آدم‌ها چقدر برام حرف می‌زنن اما برام مهمه که چطور، با چه ادبیاتی، از چه زاویه‌ی نگاهی و با چه کلماتی و چه کیفیتی باهام صحبت میکنن. برام مهمه که ببینم چطور درمورد خودشون و دیگران حرف می‌زنن. نوع ارتباط من با آدم‌ها ارتباط مستقیمی با صدق رفتار و حقیقت کلمه‌ها شون داره. برای شما چی مهمه؟ 

  • ۰ نظر
  • ۰۹ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۱۵
  • کادح
آناء

آناء، لحظه‌ی متولد شدن من است. کرانه‌‌ای‌ست که جستجو می‌کنم، راهی‌ست که قدم زدن در آن را دوست دارم، هنگامه‌‌ای‌ست که آن را نفس می‌کشم و شاید دمی‌ باشد که روح از تنم خارج می‌شود.