- ۲ نظر
- ۱۹ دی ۰۳ ، ۱۹:۳۹
امروز رفتم سر کلاس دکتری، اگر چه فارغالتحصیل کارشناسیام و بین من و ارشد فاصله از زمین تا آسمونه. استاد دعوتم کرده بود، یعنی بهم پیشنهاد داد. منم به شوق فهمیدن، پیشنهادش رو قبول کردم. کلاس خوبی بود، دونفر از دانشجوهای دکتری شاخصهای جهانی رو در ۲۰۲۴ داشتن تحلیل و ارائه میکردن. چیزای جدیدی یاد گرفتم. حتی این بار وارد گفتگو شدم. شما میدونستید هویت ایرانی اسلامیای که به طرق مختلف گفتمانش رو داریم، اصلا شاخص جهانی نداره؟ منم نمیدونستم. محل سؤالم همین بود. استاد جوابم رو داد، روشن شدم. در پایان یک جمله از کلاس توجهم رو جلب کرد: «علم یعنی یافتن زبان مشترک و داشتن تعاریف متعدد.»
مرا به آن روزهایی ببر که اشک شوق از چشمانم جاریست و نه اشک آغشته به غم. مرا به روزهای بلاتکلیفی میان گریه و خنده ببر. به آن روزهایی که قلبم از تپشهای گاه و بیگاه رهیده باشد. به روزهای که دلتنگیام را اجابت کردهای و روحم را به نسیم خنکی نوازش دادهای.
آدمها در لحظات سخت زندگیشان آرزوی مرگ میکنند، آرزوی نیستی. شبیه مریم سلاماللهعلیها که فرمود: «یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا» انگار رنجهای چاره ناپذیر را مرگ چاره است و باعث فراموشی. برای همین، هربار در هنگام مرور این جمله اشکهایم جاری میشود. غمش میچکد بر پردهی روحم اما وقتی فقط به اندازهی یک نفس و یک آیه، صبر میکنم،؛ آرام میشوم. خدا پس از این جمله، مریم را در آغوش مهربانش فشرده و نه تنها دلداریاش داده: «أَلَّا تَحْزَنِی» که جویبار زلال را پیش پایش جاری کرده است: «قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا» و سپس کلمهی خود را به دستان مریم سپرده تا دو چشم کوچک مسیح علیهالسلام به روی مادرش پلک زدن را آغاز کند.
گاهی با خود گمان میکنم همهی ما مریمِ خداوندیم. نذر همسر عمران، خلیفهی امیدوار به رخدادهای مبارک و مبتلاء به امتحانات عجیب، حامل کلمهی خدا بر روی زمین و وارث رنجهای عظیم و صبرهای آغشته به لعل، برای به ثمر نشستن معجزههای حیرتآور.
امروز استاد میگفت: عاقبت همهچیز مهمه بچهها. ازش پرسیدیم چطور یه عاقبت قشنگ داشته باشیم توی همهچیز و بابتش مطمئن باشیم؟ گفت: راهکارش رو حضرت زهرا سلاماللهعلیها گفتن. گفتیم چی؟ گفت خالص عبادت کنید. خالصانه دوستی کنید. خالص درس بخونید. خالص ازدواج کنید. خالص محبت کنید. خالص...
و دوباره به بحث قبلی برگشت. من اما توی ذهنم داشتم ابعاد خالص بودن رو کشف میکردم. خودم رو ورق میزدم، آدمها و اتفاقات و عواقب تجربیاتم رو مرور میکردم. جالب بود؛ همهی تجربیات خالصانهام مبارک و جاریان هنوز هم و تجربیات ناخالصام، یه روز، یهجایی تموم شدن. حالا یه ملاک خوب دارم که هم خودم رو بسنجم و هم باهاش بتونم نسبتم با دیگران رو مشخص کنم. آخعیش. شما هم از این کلام نورانی استفاده کنید و از عاقبت خوبتون لذت ببرید.
- «مَنْ أصْعَدَ إلی اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ» هرکس عبادات و کارهای خود را خالصانه برای خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحتها و برکات خود را برای او تقدیر می نماید.
گاهی سراسر وجودم، یک آه میشه. همینقدر سبک و رها. توی این لحظات دوست دارم نفَس باشم و کشیده بشم و توی هوا؛ دود شم و تمام. این حس رو در همه حالات تجربه کردم. همین نفس بودن، آه بودن و شوق به رها شدن. شاید فکر کنید فقط آدمهای غمگین آه میکشن، این اشتباهه. مگه تا حالا دیدید فقط آدمهای خوشحال نفس بکشن؟ قطعا نه. نفس کشیدن عمل طبیعی و غیرارادی هر انسانیه. بگذریم نمیخوام از وجه افتراق و وجه تشابه آه و نفس بگم. حرفم اینه که آه روحم رو آزاد میکنه، رها میشم و این خیلی دلخواهه. من عاشق رهاییام، عاشق پرواز، عاشق خروج، عاشق عروج. این تجربه به سادهترین شکل ممکن با اسم اعظم خدا برای من اتفاق میفته. پس در هر حالتی، در شادی، در امیدواری، در استیصال ... من آه میکشم، اوج میگیرم، زنده میشم.
به حسنین گفتم: دوستت دارم. خندید. یعنی انگار معنای جمله رو فهمید و فاتحانه لبخند زد. بهش گفتم یادت میمونه؟ قول بده یادت نره اما دیگه جوابمو نداد. یعنی ممکنه یادش بره. جالبه که اطلاع از فراموشی این خلیفه کوچک ذرهای از محبتم رو بهش کم نکرد.
به خدا فکر میکنم که هنگامه خلقتم در من دمید و روحش رو بهم هدیه داد و احتمالا زمزمه کرد: دوستت دارم انسان و من فاتحانه لبخند زدم و بال درآوردم. حالا سالهاست که خدا دوستم داره و من فکر میکنم فقط به اندازه چند روز حساب کردم روی دوست داشتنش. به محبت خدا که فکر میکنم گریهام میگیره. خدا اولین معشوقیه که بهش بیتوجهی کردیم.