غربت روح مرا هیچکس وطن نمیشود. آلامم را هیچکس تسکین نمیدهد. تنهاییام را هیچکس به آغوش نمیگیرد. انکسار قلبم را هیچکس وصله نمیزند و پارههای تنم را هیچکس از روی زمین بر نخواهد داشت. جز تو که وطن منی. جز تو که مرهمی برای من. جز تو که حلقهی وصل ذرات وجود من به آسمانی. جز تو که با لایهلایههای قلبم دوستت دارم... چشمهای کمسوی مرا به ایوان زعفرانیات روشن کن. دلم را دریاب. مرا بخوان و صدایم بزن. تو بهتر از هرکسی مرا میشناسی.
- ۰ نظر
- ۰۹ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۴۰