« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

سپس...

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۲:۱۴ ق.ظ

شب پرده برانداخته، دنیا در ظلام فرورفته بود. دل‌تنگی گوشه‌ی دلش اغتشاش کرده و پرچم شوریدگی را برافراشته بود. شیدایی زانوی غم محبوب را بغل گرفته بود و سخن نمی‌گفت. کادح به آرامی پرده‌ی شب را کنار زد و دلتنگی را به پیشگاه خود فراخواند.آمد.  لیوان آبی به دست دل‌تنگی داد. نتوانست گرفتن.لیوان از دست‌ش رها شد و پیش پایش افتاد. از آن لحظه شیشه‌ی هزار تکه شد آن لیوان و کادح با همان نگاه زمین خورده‌ی آشفته، ماه را نظاره کرد. سپس گریست؛ تا آرام گیرد...

  • ۰۰/۰۷/۱۴
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات