« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

زندگیه خیلی عجیبه کادح. آدما خیلی پیچیده و سخت‌ان. دردها خیلی دردناک‌تر از اون چیزی‌ان که تو فکرشو میکردی. شادی‌ها زود می‌گذرن. راحتی رنگ عوض می‌کنه. رنج‌ها ممتد‌ان. آهی که از درون سینه‌ها بلند میشه، کشیده‌تره. و تا انسان‌ باقی‌ست غم‌، باهاش زندگی می‌کنه اما داستان‌ همه رنج‌ها، سختی‌ها، شادی‌ها، تحیرها، داغ‌ها، دردها، ترس‌ها و دل‌تنگی‌ها بالاخره یه روز به پایان می‌رسه. بهت قول میدم.

  • ۱ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۷:۵۷
  • کادح

طلوع، عطش، کدح، وُدّ، انتظار، ال«آه» انقطاع، رشد، اشک، ماء معین، فلق، شط‌ علی، نی‌زار، فتح، حیات، واله، تأخیر، اجابت، تقلا، روشنی، علَم، ردیف آخر اتوبوس، قایق، زندگی چند برابر زمان، قطار، واهمه، دل‌آویز، ماورای حجاب ظلمات روزمرگی‌ها، حصن حصین، گردان تخریب، هم‌صدایی، معراج، لاهوت، چشم‌روشنی، حباب، هفتاد و یک، تسبیح محبوب، تربت، قرار، رجاء، تاسیان...

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۰۲
  • کادح

؛

میخوام حرف بزنم ولی نمیدونم چی بگم. از شما چه خبر آدم‌ها؟ زندگی چطوره؟

  • ۴ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۷:۵۱
  • کادح

 چرا وقتی یه چیزی به من هیچ‌ ربطی نداره، ناراحت میشم! هعی...

  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۳۱
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۵۰
  • کادح
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۴۵
  • کادح

نا/ راحتم. چون استاد راهنمامون عوض شد.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۳۱
  • کادح

من هیچ‌وقت به غم عادت نمی‌کنم. غم‌ها برام تشخص دارن. رنگ دارن، رایحه دارن، جنس‌شون رو می‌تونم لمس کنم. 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۷:۳۰
  • کادح

نبودنت توی اتمسفر حیآتم، مثل گم‌شدن لابه‌لای ازدحام زائرها توی شب آرزوهای حرم برام گریه داره. 

 دو هزارساله گریه داره. لباس گرم پوشیدن من توی بهار، وسط اردیبهشت، مثل  خنده‌ داره. 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۴۳
  • کادح

اگه تو بودی لحظه‌ای توی این غریب‌آباد شلوغ ساکن نمیشدم و برای نفس‌کشیدن در پناه حضورت، تقلا می‌کردم. اگه تو بودی هیچ‌وقت کلمه‌هام محصور نمیشدن توی قفسه‌ی سینه‌م و آه‌، حجم ریه‌هامو پر نمیکرد و دنیام اینقدر خالی از سکنه نبود. اگه تو بودی امید توی رگ‌های قلبم منجمد نمیشد. اگه تو بودی درد قرین من نمیشد و با نفس گرم‌ت واسه‌م حمد می‌خوندی و از راه دور برای خندوندن من سیرک تلفنی برگزار میکردی. اگه تو بودی خوش‌حال‌تر بودم و زندگی زیباتر بود و دنیا جای بهتری برای بودن. اگه تو بودی دلم قرص بود به دعاهات، به نفس‌هات به ذکر شریف روی لب‌ت. اگه تو بودی...

  • ۲ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۵۷
  • کادح

دمای پلک چشمام بالغ بر 52 درجه سانتی گراده و دمای قلبم منفی 18 درجه. سردمه. سرگردونم. یه حفره تو قلب‌مه که انگار به این زودیا پر نمی‌شه. برای راحتی زندگی مدتی قلبم رو از سمت چپ قفسه‌ی سینه‌م در آوردم که نزنه. برای هیچ‌کس، هیچ‌جا، هیچ‌چیز. اما زندگی‌کردن بدون قلب خیلی سخت‌تر از چیزیه که فکرشو می‌کردم. کاش دست روشن نور، قلبم رو لمس می‌کرد و توی گوشم اذان می‌گفت و دوباره بهم یه قلب هدیه میداد. دلم برای برف و بارون و قدم زدن توی پیاده روهای شهر تنگ شده. تا چشم کار میکنه آسمون شبم بی‌ستاره‌ست. منتظر صبحم و خدا خیلی زیباست. زیباتر از ماهی که روشنایی‌ش از تاریکی پنجره، دلم رو گرم میکنه. زیباتر از امیدی که دارم.

  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۰۷
  • کادح

کادح! در ازل ما به وحدت قسم خورده‌ بودیم. قرار بود حتی اگر ذرات وجودمان در هوا پراکنده شدند؛ باز هم متحد و هم‌دست باشیم. قرار بود زندگی‌مان آبستن تنهایی و غربت نشود. قرار بود بهشت کوچکی برای خودمان در این دیار دل‌گیر هبوط آدم بسیازیم و با آرامش در زیر سایه‌ی سدر بر سریر دلِ مردمان بنشینیم و از صدای سخن عشق حرف بزنیم. قرار بود دست‌هایمان شاخه‌ درخت سرو و آشیانه‌ی پرستوهای مهاجر شوند. قرار بود اینجا در یگانگی باهم زیست کنیم و آغوش‌مان وطن یکدیگر باشد، نه تبعیدگاه مخوف مبارزان انقلابی. قرار بود راه‌های بهم پیوسته را رصد کنیم و در تلاقی دو دریا به یکدیگر برسیم و کلمه‌ی واحده را زمزمه کنیم. قرار بود لب‌خند را روایت کنیم و زیبایی‌ها را ببنیم. اصلا فراموش کن همه‌چیز را ما در یک‌کلام قرار بود پرتویی از آن نور باشیم، پرتویی از آن اشتیاق اعظم.‌ اما اگر از من می‌پرسی باید بگویم زندگی ما بخشی از کویری شده است که خدایان بر آن فرمانروایی می‌کنند و بر سر آن اختلاف دارند و این، کلمه‌ای نبود که ما بر سر آن قسم خوردیم. پس بیا و برای آخرین‌بار در طواف عشق بایستیم و راز «هستی» و را در وجود یکدیگر به امانت بگذاریم. بیا نا امیدی و رخوت را بر خود حرام کنیم. بیا مثل خلیل؛ بت‌ها را بشکنیم و تبر را بر دوش کفر بگذاریم. بیا پایمان از پاتلاق‌های نهلیسم و سکولاریسم و همه‌ی «ایسم‌»های جهان بیرون بکشیم. بیا از نمرودها نترسیم. بیا کادح... بیا... من به همراهی‌ات تا آن مقصود دل‌خواه و مطلوب مشترک، محتاجم.

  • ۳ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۵۰
  • کادح

دیشب؟ درس خوندم. جزوه نوشتم. بارون بارید. رعد و برق زد آسمون. تاریکی مطلق هر چند دقیقه‌ای یه‌بار تبدیل میشد به روشنایی محض. به ‌«یا مَنْ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ» فکر کردم و خواب رفتم. 

امروز؟ صبح شد. لیلا بیدارم کرد. ساعت رو بهم اشتباهی گفت و سبب خیر شد که من یه ساعت جلوتر از ساعت واقعی باشم. شکوفه‌های گیلاس رو سر کردم. فهمیدم چقدر «مشاوره» حالم رو خوب میکنه. استاد از انعکاس احساس و محتوا گفت. بخش ناشناخته‌ای از شخصیتم برام روشن شد. رویکردهای دیداری، شنیداری و احساسی رو یادگرفتم. یه پیام از «باسط الرزق» دریافت کردم و حالا دارم به صدای پالت گوش میدم. «تو را من چشم در راهم!»

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۴۲
  • کادح

و روزی لغزش واپسین گام اسیرت می‌کند؛ و آن پس تو می‌مانی دویدن به سمتِ غروب. تو میمانی و آرزوی رفتن از جایی که متعلق به تونیست. تو میمانی و سینه‌ای که محل نزول آسمان است. تو میمانی و فراموشی. تو میمانی و صدای بال برفی فرشتگان. تو میمانی و تو میمانی و ناگهان؛ تمام می‌شوی... گویی هرگز آغاز نشده‌بودی!

  • ۰ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۴۴
  • کادح

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات