« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

۶ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

کادحِ عزیزم! جراحات انسان هرچقدر هم عمیق باشند به دست خدای مرهم‌ها، التیام می‌یابند و ما اگر از امید سرشار باشیم، از صبوری خسته نشویم و آرزوهایمان را فراموش نکنیم؛ پس از این انتظار طولانی، این چشم به راهی، این دلتنگی مدام، به مقصود خواهیم رسید و قلب‌مان میزبان مرهم‌هایی خواهد شد، که توأمان از آسمانِ رحمتش نازل می‌شوند.

  • ۱ نظر
  • ۱۷ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۴۴
  • کادح

بلا هم نعمت است؛  و من این روزها مدام می‌رسم به آیه «یوم تبلی السرائر». آیه‌ای که می‌گوید روز قیامت، آن چه در سینه‌ها پنهان است آشکار میشود. کاری با روز قیامت ندارم. با لفظ «تبلی و سرائر» کار دارم. تبلی هم خانواده با بلا ست، همان بلایی که «للولاء‌»ست. انگار بلا می آید که آدم یک سری چیزهای مخفی را آشکارتر ببینید. این روزها که آشکارِ آشکار با جهانم رو به رو شده‌ام مثل این است که از آسمان بلا ببارد. چه بهتر... 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۲۶
  • کادح

نگرانم وقتی ببینمت، جای دمدمه کردن با تو و کلمه‌وار سخن گفتن، موج اشک در چشمآنم حلقه بزند و نتوانم خوب تماشایت کنم. نتوانم بگویم دلتنگی‌ات امانم را بریده بود و در نبودنت، یک حفره‌ی خالی عمیق میان قفسه‌ی سینه‌ام تشکیل شده بود. نگرانم نتوانم از روزهایی که بدون تو گذراندم برایت تعریف کنم تا بدانی چه بی‌اندازه در فکر و حرکتِ من، حضور داشتی. نگرانم. به نگرانی‌ام امید ببخش...

  • ۱ نظر
  • ۱۴ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۱۵
  • کادح

؛

آره خب؛ همین‌که تو بدونی کافیه. همین‌که ما بدونیم، تو همه‌چیز رو میدونی؛ آروم میشیم. همین‌که تو بدونی...

  • ۳ نظر
  • ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۴۱
  • کادح

نمیدونم چی درسته چی غلط. نمیدونم کی حقه کی ناحق. نمیدونم کی واقعیه کی غیر واقعیه. نمیدونم نفس راحتی وجود داره یا آدم‌ها از سر امید، اون نفس راحت رو به هم وعده میدن. نمیدونم باید حرف بزنم یا سکوت کنم. نمیدونم... من از حقیقت هیچ‌چیز، اطلاعی ندارم!

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۲۴
  • کادح

ابتلائات و رنج‌ها تمام طول و عرض زمین رو طی می‌کنند تا به نقطه‌ی تبلور برسند.‌ سختی‌ها از پس دوران و زمان، عبور می‌کنند تا در زمان حیات ما ظهور کنند. کدح و کبد در حساس‌ترین گردنه‌های عمر، در انتظار ما نشسته‌اند تا بر طبق یک برنامه‌ریزی رشد‌یافته، قلب ما را به دست بیاورند و از خوف و رجاء سرشارش کنند. مستأصلم! بابت همه‌ی امتحانات غریبی که مثل یک پیوستار ، به سراغم می‌آیند. متحیّرم بابت هر آنچه که هیچ‌وقت گمانش نمی‌کردم و حالا احساس می‌کنم. این روزها از جانب هر تفکر، هر علم، هر منش، هر نگاه، هر کلمه، هر عبور، هر خواب، هر بیداری، هر آه، هر امید، هر تحیّر، هر انتظار، هر رفْق، هر خستگی دارم امتحان مید‌هم. ۲۱ سالگی‌ام نفس‌گیر است کادح...

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۱۷
  • کادح

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات