آن مرگِ شریف که اعتبارش از زنده بودن بیشتر است و حیاتبخش است، بین کدام دقیقه و در نفَس کدام تصمیمِ ما خوابیده؛ کادح؟ من آن مرگِ شیرینِ احیاءبخشِ مؤثرِ بشارتدهنده را آرزو دارم.
- ۰ نظر
- ۲۴ خرداد ۰۱ ، ۱۳:۲۵
آن مرگِ شریف که اعتبارش از زنده بودن بیشتر است و حیاتبخش است، بین کدام دقیقه و در نفَس کدام تصمیمِ ما خوابیده؛ کادح؟ من آن مرگِ شیرینِ احیاءبخشِ مؤثرِ بشارتدهنده را آرزو دارم.
به دیدار اتفاقی با یک دوست نیازمندم؛ کادح. به اینکه یک نفر باشه که از رسم دنیای غریبها هیچچیز ندونه و من همهچیز رو با جزیئات کامل براش تعریف کنم. به کسی نیاز دارم که حوصله کنه، منو بشنوه و نظر واقعبینانه داشته باشه. به کسی نیاز دارم که مربی باشه. رفیق باشه. شاعر باشه و هربار که موعد غصه خوردن رسید، یک آبنبات چوبی بذاره کف دستم و بگه، «غصه نخور دیوونه، کی دیده غم بمونه؟» به یه نفر نیاز دارم که باهاش از تهِ دل بخندم و به اندازه اقیانوس اطلس باهاش اشک بریزم. نیاز دارم به کسی که ستارهشناس و منجّم باشه و برام از عظمت و شگفتی آسمون بگه. به کسی نیاز دارم که برام زیباترین تجربههای زیسته رو ردیف کنه و بگه بیا باهم انجامشون بدیم. به یه نفر نیاز دارم که بدونه از زندگی چی میخواد و رسالتش توی این دنیا چیه. یه نفر که بتونه پرواز کنه. یه نفر که با دیدن اوج گرفتناش از شدت اشتیاق دوتا بال روی شونههام سبز شه. با شنیدن صداش، قلبم گرم شه. با نگاه کردن بهش، همهی وجودم غرق شعف شه. به کسی نیاز دارم که باهاش به تشریح قلبم مشغول شم. نیاز دارم به کسی که دلم براش تنگ شده.
قرص شادیِ پس از غم نداریم؟ قرص فراموش کردن خاطرههای سخت؛ چطور؟ قرص یقین؟ قرص اطمینانِ قلب؟قرص «همهچی آرومه.»؟ قرص پرواز روح در آسمان وطن؟ حتی یه قرصی که از دلتنگی الان کم کنه. نداریم واقعا؟ چه عجیب. دستاورد بشر در داروسازی چی بوده پس؟
دارم به این فکر میکنم که چرا توی این یهسال گذشته که به مثابه هزارسال جلالی بود، زندهام هنوز. نتیجه خیلی جذابه که کلمه ندارم براش ولی یهچیزی به زنده موندنم ارتباط مستقیم داره که میتونم بگم بهتون و اون «التجاء» ئه. من به التجاء زندهام و هدفم از نوشتن این پیام این بود که بگم، شمام از این آپشن عزیز استفاده کنید. تجربه شخصی من میگه که هیچ باگی نداره.
سندرم عجیبی در جهان هست هست و آن خواستنِ چیزهایى است که نداریم! خواستن کسانیست که از دست دادهایم. خواستنِ آرزوهای محال است. خواستن دستهاییست که یک آسمان میانشان فاصلهست. خواستن نفسهای بهاری محبوبِ دور از وطن است و این چرخهی خواستن هیچگاه پایان نمییابد. چون ما همیشه خیلی چیزها را نداریم و نمیدانیم خیلی چیزها را داریم. پس گمان میکنیم میان ما و آرزوها فاصلههای بسیاریست. حال آنکه بسیاری از داشتههای امروز و اکنون ما؛ همان آرزوهای دیروزاند. کاش مسیحا دمی از ما میپرسید: «أینَ یَغُرُّکُم سَراب الآمالِ؟»
اگر میگفتند در ازای زندگیت،یک آرزو کن؛ من آرزو میکردم بتوانم خدا را در آغوش بکشم و با اسرار طاق عرش آشنا شوم.
شما چه آرزویی میکردید؟
یک.
گاهی وقتها از میزان خواستنهایم حیرت میکنم و در مقابل گاهی اوقات به این فکر میکنم که چه کسی خواستههای بی ابتدا و انتهای مرا گردن میگیرد. بعد فورا انسان موحد درونم میگوید، همان خدایی که به تو اذن آرزو داده است، خواستههای تو را هم اجابت میکند.
دو.
میگفت خیلی چیزها از این دنیا میخواهد. میگفت سرشار از خواستن است. آنقدر عمیق و با ذوق میگفت که در همان لحظه احساس کردم، خدا به ذوق و اشتیاقش نگاه کرد.
سه.
احتمالا خصلت عجیبی در ابناء بشر هست و آن خواستنِ چیزهایى است که ندارد! تمنای وجود کسانیست که از دست دادهایم. خواستنِ آرزوهای محال است. خواستن آغوشهاییست که یک آسمان تا وتنشان فاصلهست. خواستن نفسهای بهاری محبوبِ دور از وطن است. شاید اینطور بهنظر بیاید که وقتی انسان به خواستهای دست پیدا کند آرزوها و خواستنهایش هم تمام میشود اما اساسا اگر انسان باشیم، چرخهی خواستنهای ما هیچگاه پایان نمییابد. چون ما همیشه محتاجیم و مشتاق. چون ما همیشه دلتنگیم. ما همیشه آن کسی را که میخواهیم، نداریم و نمیتوانیم حضورش را لمس کنیم. چون ما همیشه خیلی چیزها را نداریم و نمیدانیم خیلی چیزها را داریم. پس گاهی گمان میکنیم میان ما و آرزوها فاصلههای بسیاریست. حال آنکه بسیاری از داشتههای امروز و اکنون؛ همان تمناهای دیروز اند که خدای ما شنید و اجابت کرد...
سه.
به دیدار اتفاقی با یک دوست نیازمندم. به اینکه یک نفر باشد که از رسم دنیای غریبها هیچچیز نداند و من غربت را با همهی جزئیات برایش تعریف کنم. به کسی نیاز دارم که حوصله کند و مرا بشنود. قطرات اشکم را بشمرد. به کسی که بتوانم از زمین و زمان برایش حرف بزنم. نیاز دارم یک روح ماورایی برای من از آسمان بگوید و بشنوم. نیاز دارم با یک نفر به تشریح قلبم مشغول شوم و از او بخواهم رگهای تنیده شده دور قلبم را تعمیر کند. نیاز دارم به کسی که دلم برایش تنگ است. در پس هر نیاز من تویی.