« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

شاید - درحوالی جوانی‌ام.

شنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۱، ۰۱:۵۱ ق.ظ

شاید یک روز در حوالی جوانی‌ام، در برابر جهان بایستم و ماجرای غربت خیل عظیمی از انسان‌ها را تعریف کنم. شاید یک‌روز قبل از آنکه به دیدار تو بیایم، با سرزمینی که شاهد دل‌تنگی‌هایم بود وداع کنم و بر خاکِ سرخ سر به سجود بگذارم. شاید یک روز آن خنده‌ی دور، نزدیک شود، بر لب من بنشیند. شاید آن قاصدک یک روز، تو را به من بشارت بدهد. شاید روزی بالاخره در منتها الیه طلوعِ فجر بتوانم به چشم‌هایت نگاه کنم و بگویم چقدر دوست‌داشتنت را دوست دارم. شاید یک روز بتوانم همه‌ی حرف‌هایم را نفس به نفس تو، نجوا کنم. شاید یک روز بتوانم غم‌هایم را برایت بشمارم و بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. شاید یک روز؛ شاید...

  • ۰۱/۰۷/۱۶
  • کادح

نظرات (۱)

شاید شاید و باز هم شاید

پاسخ:
زندگی به موازاتِ احتمال...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات