« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

نگینِ انگشترم.

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۱۷ ب.ظ

نگینِ انگشترم در گوشه‌ای که نمیدونم کجاست، افتاد. حالا از من یه نشونه توی این عالم گم شده و از اون نگین، یه رکابِ نقره‌‌ی طرح بی‌نهایت باقی‌مونده که هربار نگاه‌ش می‌کنم یاد گم‌شده‌هام بیفتم. یاد تسبیح تربتم. یاد قرآن چرمی زرشکی رنگی که معلم کلاس چهارم وقتی که فهمید حافظ قرآنم بهم هدیه داد و توی صفحه‌ای اولش نوشته بود: «برای فرشته‌ی بی‌بالم که طنین صدای قرآن خواندنش آرامم می‌کند.» [طنین صدای کلمات را می‌گفت]. مثل کلمه‌هام. مثل یک تیکه از وجودم. مثل همه‌ی گمشده‌هام. مثل خودم. حالا نگین انگشترم هم گم‌شده. دوست‌ش داشتم. اون نگین همه‌ی استیصال دست‌های مشتاق و محزون و منتظر منو لمس کرده بود...

  • ۰۱/۱۰/۱۲
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات