« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

؛

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۵۱ ق.ظ

میخوام حرف بزنم ولی نمیدونم چی بگم. از شما چه خبر آدم‌ها؟ زندگی چطوره؟

  • ۰۲/۰۲/۱۹
  • کادح

نظرات (۴)

بسیار خوش است

خرمی برقرار

آرامش برمدار

رهایی در پیش

فرحمندیم با خویش

اردوی بهشت است

گلباران اردیبهشت است

جای جمله های اشک انگیز و کلمات تمیزت

جای دویدنهایت روی ساحلی ترین ماسه ها

جای تو و خوش حالیت خالیست

پاسخ:
نفس عمیق به انضمام حمد و لبخند:)
امتداد روزهاتون هم اردی‌بهشتی باشه ان‌شاءالله

شکر

در تلاش برای مواجهه درست و غیرنازنازی‌طور با رنج به سر می‌بریم.

پاسخ:
خدا حواس‌ش به تلاش مقدس شما در برابر رنج‌ها هست...
بخیر و توام با عافیت باشه براتون الهی:)

سلام :)

من این روزا پر از استرس و نگرانی ام و دلم میخواد یکی نازمو بکشه و یه فرصت پیش بیاد که گریه کنم ولی نمیشه، و با فیلم و کتاب و خواب و فراموشی گاهی از این فضا دور میشم، و تو وبلاگ هم اینا رو نمینویسم چون حس میکنم شبیه وبلاگ نویسای پر از حس منفی و حس بد القا کن میشم :))

اره خلاصه که پر از غُرَم😂و زندگی هم حسابی سلام میرسونه!

از شما چه خبر؟

پاسخ:
از خدا برای روزهای پر از استرست، یه آرامش ممتد برای روح عزیزت یه اطمینان واقعی برای قلبت می‌خوام. امیدوارم فرصت گریه هم پیش بیاد. اشک مایع فرامتافیزیکال حیرت‌انگیزیه. خصوصا واسه ما که تنها سلاح‌مون اشکه. 
دمت گرمه که حال بدت توی وبلاگ نمی‌نویسی ولی بالاخره آدمیزاد آمیخته‌ای از همه‌ی احوالاته.
زندگی و غرهات در تمام لحظه‌ها بخیر:))
ممنونم که حالت رو باهام شریک شدی. 
اگه بخوام از کلیدواژه‌های این روزهام برات بگم: باید از  دوری و دل‌تنگی، شوق و امید اسم ببرم.

ممنونم بابت دعاهای قشنگت :))

و ممنون از شما که غرهای منو خوندی =)

شاید من نتونم به قشنگی شما دعا کنم اما امیدوارم تمام حس دلتنگی و شوقتون به بهترین نتیجه ی خودشون ختم شن.

پاسخ:
ممنونم بهازاد، ممنونم:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات