« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

چند مشت امیدواری.

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۲۹ ب.ظ

مثل وقتایی که صبح‌ها با عجله از خونه میزدم بیرون و چون وقت نمیشد صبحانه بخورم، آجیل میریختم توی جیب‌هام که توی مسیر بخورم، در گذر از روزهای عمر، در مواجه با آشفتگی افکارم و هجوم نگرانی‌هام، چند مشت امیدواری ریختم توی جیب‌های روحم و مدام به خودم یادآوری می‌کنم قدرتی رو که می‌تونه «کُن‌ْفَیَکونْ» کنه عالم رو. می‌خوام با تک‌تک ذرات وجودم، شغاف‌های قلب‌م، سلول‌های تنم و نورون‌های عصبی مغزم، قدرت‌ش رو درک کنم. باید برسم به این نقطه که خدا فراتر از حد تصور من، رحمت‌ش وسیعه، قدرت‌ش غالبه و توی بخشندگی‌هاش بریز و بپاش می‌کنه. باید به قله‌ی یقین برسم. باید!

  • ۰۲/۰۳/۱۵
  • کادح

نظرات (۲)

  • زهرا مرادی
  • اون چند خط مناجات شب مبعث حضرت امیر برای من حکم همین آجیل رو داره که میگه کنت للمومنین ابا رحیما... و مومنین براش مثل خانواده اش میمونن.‌‌

    پاسخ:
    یا حتی چند خط زیارت غدیریه... نه؟:)))
  • شروین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  • والا صبح که ما میریم بیرون همه خوابن

    منم فقط لباس میپوشم و آبی به صورت میزنم 😅

    صبحونه هم هرجا گیر اومد .. به قول پدر جان خدا کریمه

    پاسخ:
    خدا کریمه:)))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

    مطالب پربحث‌تر
    آخرین نظرات