چند مشت امیدواری.
دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۲۹ ب.ظ
مثل وقتایی که صبحها با عجله از خونه میزدم بیرون و چون وقت نمیشد صبحانه بخورم، آجیل میریختم توی جیبهام که توی مسیر بخورم، در گذر از روزهای عمر، در مواجه با آشفتگی افکارم و هجوم نگرانیهام، چند مشت امیدواری ریختم توی جیبهای روحم و مدام به خودم یادآوری میکنم قدرتی رو که میتونه «کُنْفَیَکونْ» کنه عالم رو. میخوام با تکتک ذرات وجودم، شغافهای قلبم، سلولهای تنم و نورونهای عصبی مغزم، قدرتش رو درک کنم. باید برسم به این نقطه که خدا فراتر از حد تصور من، رحمتش وسیعه، قدرتش غالبه و توی بخشندگیهاش بریز و بپاش میکنه. باید به قلهی یقین برسم. باید!
- ۰۲/۰۳/۱۵
اون چند خط مناجات شب مبعث حضرت امیر برای من حکم همین آجیل رو داره که میگه کنت للمومنین ابا رحیما... و مومنین براش مثل خانواده اش میمونن.