« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

و ما الحیاة الدنیا؟

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۰۸ ق.ظ

زندگی آدم‌ها شبیه کارتون‌ها و بازی‌های بچگی‌شون شده. مثل میگ‌میگ از هم فرار میکنن، مثل تام و جری باهم در رقابتن. مثل سوپر ماریو که دنبال قارچ قرمز بود، دنبال جذب پول و فالور و چشم‌هایی ان که بهشون دوخته بشه. توی جیب‌هاشون به جای نقل و نبات، دروغ و سناریوی نمایشی و اغراقه. ۹۹ درصد آدم‌ها قصه‌ی خودشون رو زندگی نمیکنن و حواسشون به روایت داستان خودشون نیست. آدم‌ها تبدیل شدن به ماشین چاپ‌های قدیمی دهه‌ی ۱۹۹۸ میلادی که زندگی و کلمات دیگران رو کپی می‌کنن و در برابر دوربین‌ها لب‌خندهای سوپراستاری میزنن و احساس موفقیت دارن، درحالیکه آدم موفق، زمانی برای بطالت نداره. محدود ان آدم‌های عزتمندی که نسخه‌ی واقعی، حقیقی و منحصر به فرد خودشون رو میسازن. محدود ان آدم‌هایی که به حرکت جوهری وجودشون وفادارن. انگار دنیا یک تردمیل بزرگه و هدف مشترک همه‌ی انسان‌ها رکورد زدنه. غم‌انگیزه. آدمیزاد کی به اینجا رسید که دارایی‌هاش رو توی چشم دیگران فروکنه؟ کی به اینجا رسید که از هر حماقتی، پول در بیاره و ثروت و قدرتش رو به دیگران نمایش بده؟ کی به اینجا رسید که هزار و شونصدتا شعبه از خودش توی اپلیکیشن‌ها و شبکه‌های اجتماعی مختلف تأسیس کنه و از هر طریق برای هدر دادن عمرش استفاده کنه؟ کی به اینجا رسید که از هر لحظه‌ی خودش عکس بگیره و به دیگران نشون بده تا بقیه‌ هم متوجه باشن فلانی خوش می‌گذرونه، کتاب میخونه، قهوه میخوره، زیاد کافه میره، شوهرش خیلی دوستش داره، خانومش، الهه‌ی زیبایی و خداوندگار آشپزیه؟ آدما کی به اینجا رسیدن که عمرشون رو ارزون‌تر از آدامس خرسی بفروشن و خودشون رو به برچسب‌ش سرگرم کنن. ما آدما کی به اینجا رسیدیم که جوونی‌مون رو در حسرت و قیاس بگذرونیم؟

  • ۰۲/۰۴/۱۸
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات