« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

ناگفته‌های یک ابر.

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۵۳ ب.ظ

من مدت‌هاست ابرآلودم. دقیقا نمیدانم از کی، اما مدت‌هاست آسمان اندیشه‌ام گرفته و درهم است. دلم می‌خواهد بی‌وقفه ببارم اما بهم فشردن ابرهای گرفته و دل‌گیر برای من کار راحتی‌ نیست. گاهی که شاخه‌ی شکسته یا درخت کوچک کج شده‌ای میبینم، گاهی که نگاهم به خشگی زمین می‌افتد، یا داستان یک غم را می‌شنوم و ماجرای حزن‌انگیز این دنیا برایم تداعی می‌شود، دلم می‌خواهد ببارم. دلم می‌خواهد آنقدر اشک بریزم، که دنیا را سیل ببرد و نوح با کشتی‌اش به سراغ من بیاید. کاش باران بودم. پلک‌هایم سنگین است. بار تمام رنج‌های بی‌دلیل جهان را پشت پلک‌های من گذاشته‌اند و گفتند برو. محکومم به صبر‌های آغشته به لعل. همه‌چیز تداعی یک رنج بی‌پایان است. تو گویی رنج‌ها با انسان زاده شده و با انسان، می‌میرند. به ماشین‌ها، خانه‌ها، نان‌وایی‌ها، سبد خرید، شب، کفش‌های ردیف شده در جاکفشی، به آویز لباس‌ها، دست‌ها، چروک پیشانی پیرمردها، عکس‌ها، آیینه‌ها، و به تمنایم که نگاه می‌کنم، فقط یک‌چیز در ذهنم نمایش داده می‌شود. چیزی که حتی درک صحیحی از آن ندارم، دلیلش را نمی‌دانم و فقط سختی روزهای سپری شده‌ی بدون آن را یادمی‌آورم. کاش باران ببارد. تحمل این دنیا بدون بارش رحمت، طاقت فرسا‌تر از آن است که یک کشاورز فکرش را بکند. تو خوب می‌دانی آسمان ابرآلود من، بالاخره خواهد بارید. شاید پس از باریدن، گل‌های شقایق از دشت زندگی‌ام برویند. سرخ، مشکین، صبرآلود. شاید این باران، بشارت نوح باشد برای جان‌‌های هراسان از عذاب، شاید امید، ریشه بدواند در دریچه‌های قلبم. شاید باران، مرا به تو نزدیک‌تر کند.

  • ۰۲/۰۵/۱۶
  • کادح

نظرات (۱)

خدا هرآنچه که برای گذار از این موقعیت‌ها نیاز دارین تمام و کمال بهتون عطا کنه «کادح»

الهی که پس این روزها و رنج‌ها رشد باشه و رضایت

پاسخ:
خیلی ممنونم میم مهاجر عزیز، دعاتون حلاوت داشت برام. امیدوارم در حق شما هم مستجاب باشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات