« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

ف مثل فناء، ف مثل فراموشی.

جمعه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۲۴ ب.ظ

من دچار فراموشی‌ام. همه‌ی ماهی‌های دریا شاگرد مکتب من‌ان. آلازایمر رو من کشف کردم و فراموشی اختراع منه. ولی حافظه‌ی تو خیلی خوبه. همیشه بهم نشون دادی که حرف‌هام یادت می‌مونه، دلیل اشک‌هامو بهتر از خودم می‌دونی، التماس و تمنام رو واقعی‌تر از چیزی که هست ثبت میکنی. همیشه جوری بهم توجه کردی که انگار توی دنیا هیچ‌کس دیگه دوستت نداره و تو هم هیچ‌کس دیگه رو نداری، اما من که میدونم،  «مثل من سرکویت هزارها داری». خیلی به من توجه می‌کنی. بلدی منو بخندونی، شگفت‌زده‌م کنی، نقطه‌های روشن حیات رو بهم نشون بدی. بلدی قلبم رو کهکشون ستاره‌ها کنی. بلدی برق چشم‌هام رو به ابدیت حضور نور متصل کنی. بلدی شوق تزریق کنی توی قلبم. من برعکس توام. کافیه اسمت رو بشنوم تا خودم رو فراموش کنم‌. چه برسه به غم، آرزو و تمناهایی که داشتم. من همیشه اونی بودم که فراموش می‌کرد و تو همیشه ذکر شیرینی بودی که هیچ‌وقت چیزی رو به یادم نمی‌آورد جز لحظات شیرین نفس کشیدن در کنار خودش رو. من میدونم غرهای زیادی داشتم، ولی یادم نمیاد. میدونم غم‌های زیادی رو لاجرعه سرکشیدم ولی یادم نیست. تلخی صبر رو چشیدم، ولی مزه‌ش فراموشم شده. اشک‌های زیادی ریختم ولی دلیلشون رو باد برده. تو تنها کسی هستی که فراموشی منو باور میکنی و تلاش نمیکنی که غم و اشک و آرزوهای خفته بر بادم رو به یادم بیاری. من فقط حس‌هام رو میشناسم. اینارو گفتم که بهت بگم  با تو شاید خودم و همه‌ی دار و ندارم رو فراموش کنم، اما تو رو فراموش نمیکنم. تو در من مکرری. در من نفس میکشی. در من زنده‌ای. در من میخندی. تو تنها کسی هستی که با داشتنت برام غمی نمیمونه. تو تنها کسی هستی که میتونم در تو فانی شم و بقاء رو دست کم بگیرم. من شاید خیلی غمگین باشم، خیلی غصه بخورم، خیلی اشک بریزم، خیلی غر بزنم، خیلی شاکی باشم، هر روز لیست آرزوهامو بدم دستت، ولی من فقط «هستم.» اما صرف فعل بودنم رو فراموش‌ می‌کنم. ممنونم که تو فراموشم نمیکنی. لیست آرزوهام رو حفظی، جای ناسورهای روحم رو میدونی، آدرس جاهای خالی قلبم رو بلدی، دلیل دست‌های بلند شده‌م به آسمون رو میدونی و مولکول‌های اشک‌م رو خوب شناسایی میکنی و میشنوی. ممنونم که لازم نیست برات توضیح بدم. ممنونم که منو از بغض صدام، چرخش مردمک چشمم توی ماده‌ی فرامتافیزیکال اشک، منو از زاویه‌ی سرم، تپش‌های قلبم میشناسی. ببخش که من دچار فراموشی‌ام. خدا تو رو برای من نگه‌داره. خدا منو برای تو بذاره کنار. خدا منو برای تو بسازه و هزار ذره کنه. بمون توی قلبم. بمون توی خاطره‌هام. بمون توی ذهنم. بمون در اعصار حضورم. نرو. هیچ‌وقت نرو. حتی اگه من رفتم، تو نرو. من مثل برگ‌های درخت، تا آخرین لحظه‌ی پژمرده شدنم شاخه‌ی سرسبز سدر تو رو رها نمیکنم. من مثل شعاع خورشید، به تو روشنم، مثل دریا، ساحل تنها پناهمه. من هر طرف که برم، هرجا که باشم، محتاجم به تو.

  • ۰۲/۰۵/۲۰
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات