« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

إحیاء.

پنجشنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۴۲ ب.ظ

چه می‌دانستم اگر ننویسم، نفس کشیدنم سخت می‌شود، با اشک غریبه‌ می‌شوم و چه میدانستم اگر ننویسم، می‌میرم. چه میدانستم که مرگ دستش را بیخ گلویم گذاشته و راه عروج روحم را میبندد، چه میدانستم جانم به لب می‌رسد. چه میدانستم حیات من نیز در کلمات جریان دارد؟ چه میدانستم خدا مرا با کلمه‌ای خلق کرد و به کلمه‌ای مومنم کرد و با کلمه‌ای عشق را در وجود من دمید؟ چه میدانستم؟ شما که می‌دانستید چرا چیزی به من نگفتید؟ در شلوغی این روزها دل‌تنگم برای نوشتن. همین.

  • ۰۲/۰۷/۲۷
  • کادح

نظرات (۱)

  • امین پدرامی
  • و" خدا با کلمه ای عشق را در من دمید."

    کافه کلمه راه بندازی میگیره ها

    پاسخ:
    اسمش قشنگ بود. کافه کلمه. سرمایه ندارم وگرنه خیلی جدی طرح‌ریزی‌ش می‌کردم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

    مطالب پربحث‌تر
    آخرین نظرات