« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

روزها می‌گذرند.

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۱۷ ب.ظ

فردا بهار میاد و سال تحویل میشه. امسال فرصت خونه تکونی نداشتیم. اگرچه نیازی هم به تمیز‌کاری و برق انداختن خونه نبود؛ چون معمولا هر شیش‌ماه یه‌بار از خجالت خونه در میاییم. اما به هرحال، با این وجود توی ذهنم، اینقدر که با این واژه خاطره دارم که احساس میکنم یه کار خیلی مهم انجام ندادم. ماجرا وقتی جالب میشه که امسال ماهی و سبزه هم نخریدیم و من قصد ندارم سفره‌ی هفت‌سین بچینم. این وسط خیلی از کارهایی که معمولا از آداب عید محسوب میشن رو انجام ندادم. قصد دارم یه آیینه بذارم روی میز و بعد از تموم شدن سال تحویل خودم رو توش تماشا کنم. تماشای آدمی که ۳۶۵ روز از سال، جون داده و حالا مونده و حتی یه خش هم برنداشته؛ حس شکرگزاری و غرور داره. ۱۴۰۲ باعث شد من توی سختی‌ها محو شم و دوباره پیدا شم. پر بود از عسر و یسر تنیده شده در هم. پر بودن از نشدن و شدن. پر بود از اولین‌ها. اولین‌هایی که همیشه شیرین و مبارک‌ان. بگذریم. قصد ندارم، یادداشت تحلیلی بنویسم. فقط خواستم اینجا حال غریب و بی‌بهار خودم رو ثبت کنم. از تمام لحظات تحویل سال، امیدواری به زیبایی رنج‌های رشد دهنده، نوشتن، اشک ریختن و سجده کردن‌ش برای من‌. ۱۵ ساعت دیگه سال جدیدم رو مثل هر سال تحویل باشکوه‌ترین مادر تاریخ بشریت میدم و تلاش‌هام برای زندگی کردن، امیدهام برای رسیدن، اشک‌هام برای نشدن، غم‌هام برای نداشتن و شادی‌هام برای دوست‌داشتن رو تحویل زیبا‌ترین پدر عالم. این بود تکرار روزهای ‌غریبانه‌ من: غرق غم، مملؤ از امید و سرشار از شوق. همین‌قدر پارادوکسیکال! 

  • ۰۲/۱۲/۲۹
  • کادح

نظرات (۱)

و همینقدر زیبا

چه خوبه که سیر خودت رو ببینی

چه خوبه که دست خدا را در کار شدن خودت ببینی

چه خوبه که علیرغم ترسها و شکستها و دردها 

انس و قدرت و حمایت برتر را بالای سر خودت ببینی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات