« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

تو خود حجاب خودی حافظ.

پنجشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۹:۱۵ ب.ظ

«با تقدیر و سرنوشت نمیشه مبارزه کرد.»

این جمله رو همین چند روز پیش راننده‌ی اسنپ گفت. خیلی جالب بود. ما در جواب سوالمون هیچ وقت انتظار شنیدن چنین جمله‌ی بی ربط اما عمیقی رو نداشتیم. جواب ما فقط بله یا خیر بود. اون روز نفهمیدم چرا این حرف رو زد. اون روز دلم میخواست وقتی که به مقصد رسیدیم بپرسم؛ «پس توی دنیا با چه چیزی مبارزه کنیم؟» می‌خواستم بهش بگم؛ «مگه میشه جنگجو نبود؟!» اون روز نپرسیدم اما امروز فهمیدم. امروز می‌دونم با چی باید مبارزه کنم. حریفِ من؛ منه. خودِ من. همین منی که دنبال عافیته. همین منی که غر میزنه. همین منی که خسته شده. همین منی که می‌خواد با آسانسور پله‌های کمال رو طی کنه. همین منی که تنهاست. همین منی که مدعیِ غربته. همین منی که اشک آخرین سلاحشه. باید برای مبارزه با منیّتم آماده شم. مبارزه با تقدیر خیلی سخته. خیلی خیلی سخته. احتمالا جناب حافظ هم یه‌چیزی می‌دونسته که گفته: تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز... نه؟

  • ۰۱/۰۲/۲۲
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات