یقین و احتمالات کاربردی.
یه جا گوشهی دفترم نوشتم:«خدا الحمدللههای زیادی از من طلب داره.» آره. حالا که غم و غصهها، اشتیاق و شادیهام رو لیست کردم و نوشتم؛ میبینم که چقدر بدهکارم. انگار خدا واقعا طبق یه چشمانداز روشن و برنامهی دقیق هرچی رو که خواسته داده بهم و هرچی رو که خواسته ازم گرفته. انگار تنها هدفش امتحان کردن منه. انگار خدا فقط خواسته یه سری چیزا رو بهم ثابت کنه که من اشتباه نکنم، که پام نلغزه، که مغرور نشم، که خودخواه و خود پسند نباشم، که دستم جلوی بقیه دراز نباشه، که خودم رو نبازم. که باورش کنم. که زندگیم رو باهاش بسازم. که دنیام رو برای خودش آباد کنم. انگار خدا واقعا از دیدن من توی احوال ابتلاء خوشحاله و مثل مربیهای فوتبال، مثل گواردیولا که لبخط میایسته و با هیجان و نگرانی بارسا رو تشویق میکنه، منتظره ببینه چیکار میکنم، چی میگم. منتظر ببینه تا انتهای بازی چندتا گل میزنم. منتظر منه که توپ کاشتهی پشت هیجده قدم رو در طول عمرم، با همهی توانم، بنشونم توی طاق دروازه و بدوام سمتش و بغلم کنه و بزنه روی شونهم و بگه:«راضیام ازت» و اون لحظه لبخندشو بهم نشون بده و من حل شم، توی حلال لبهاش و بخندم و در قهقهی مستانهم به جاودانگی برسم. انگار واقعا میخواد که خودم به این نتیجه برسم هیچقدرتی جز قدرت لایزال الهیش وجود نداره. واقعا میخواد من لام به لام و الف تا الفِ «لا اله الا اللّه» رو با تشدید زندگی کنم و جام یقین رو بنوشم، بچشم، مزه مزه کنم و شهادت بدم به ربوبیتش. واسه همین هرلحظه بهم نگاه میکنه، یا وقتی که میخوام زمین بخورم، دستمو میگیره و مقیل میشه برای عثراتم و وقتی که میخوام مثل بچهکبوتر بیبال، اوج بگیرم و ادای عقاب دربیارم، بهم هشدار میده و مراقبه که با این بلندپروازی، سقوط نکنم. واسه همین مامانبزرگم رو به حیات دیگهای منتقل کرد که معنای واقعی حیات و حیئ، ممات و ممیت رو نشونم بده تا منِ بیتجربه درک کنم زندگی رو و بدونم هرنفسی که میکشم معجزه و لطفه. و شاید واسه همین در جغرافیای این دنیا، ستون زندگیم رو نامرئی کرد که برخلاف بقیه، به من نشون بده که ستون فقط خودشه. تکیهگاه بودن فقط در شأن قامت بلند و رفیع خودشه. خدا فقط میخواد با هر اتفاق، با من حرف بزنه. میخواد بهم بگه:«توجهم بهت معطوفه» خدا فقط میخواد من خوشبخت باشم، خوشبخت زندگی کنم و میخواد وقتی که منو با لباس سفید معطرم میبینه که دارم به صدای تلقین گوش میدم، ذوق بزنه و بهم تبریک بگه و فرشتههاش رو خبرکنه که دورم حلقه بزنن و جشن ورود بگیرن برام. خدا فقط میخواد به همهی ملائک نشون بده که من لایق سجده کردن بودم. فقط میخواد به من افتخار کنه. چه خدای باحوصلهی مراقبی. چه خدای هدایتگر حواسجمعی. چه محبوب حلیم و دلگرم کنندهای...
- ۰۲/۰۴/۱۳