۱۱۰ هزار کیلومتر بر ساعت.
تقریبا ۳۶ ساعته که قلبم داره خیلی تند میزنه. فراتر از حدی که دریچهی میترال بهم قول داده بود. بی تابی این ماهیچهی شناور رو دوست دارم. نفسم بالا نمیاد، اما دوست دارمش. غم، تیغ گذاشته روی گلوم؛ و میخواد بیرحمانه جونم رو بگیره اما خوشحالم. [کاش بگیره.] مهجورم اما خوشحالم. ناراحتم اما خوشحالم. همّ و حسرت توی دلم موج میزنه اما خوشحالم. خوشحالم. خیلی خوشحالم. نه اون خوشحالی که همیشه حسش کردم. نه خوشحالیای که بروزش لبخند و شادی باشه، که تجلی خوشحالیم، اشک ممتد و آه عمیق و نفسنفس زدنه. انگار یه خوشحالی وسیعتری دارم. روحم آزاده. روحم رهاست. روحم مثل پری که روی علم تاب میخوره، شده. روحم اونقدر سیال و رقیق شده که اگه صداش بزنم که بیاد پیشم؛ زل میزنه توی چشمهام، ابر بهار میشه و یه جوری با التماس بهم میگه که بذار همینجا بمونم. حالم اینجا خوبه. اگه بیام پیش تو، باهم غصه میخوریم، زمین میخوریم، زخمی میشیم. که دلم میسوزه براش. این روح سیال و رها رو یه بار دیگه هم توی عمرم احساس کردم. روزی که صبح علیالطلوع 12 سپتامبر 2022 بعد از ۷ سال توی ۲۰ سالگی برای بار دوم بابام رو دیدم. اون روز هم روحم رها و رقیق بود. مثل اشک، مثل پر، مثل قاصدک، مثل حباب. و حالا ضربان قلبم؟ ۱۱۰ هزار کیلومتر بر ساعت. خیلی سورئال میشه که موقع شدت و سرعت تپیدنها، ناگهان قلب بایسته. خیلی لذتبخشه که وقتی که از خوشحالی اشک میریزم و قلبم تحمل این حد از زیبایی رو نداره؛ ناگهان نفس نکشم. کاش خدا وقتیکه که خیلی خوشحالم صدام بزنه.
- ۰۲/۰۵/۰۲
میدونی چقدر باید شکر کنی که میتونی چنین حالی رو لمس کنی؟!
یهسریا حسرت ِ حس ِ یک تپش مونده روی دلشون...