« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

پنهان چه کنم؟ که فاش میدانی تو...

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۱۴ ب.ظ

تو خوب میدانی که همه‌ی دارایی منی. خوب میدانی که وقتی میگویم فقط تو را دارم یعنی واقعا «فقط» تو را دارم. بدون هیچ استعاره و کنایه‌ایی. بدون هیچ تملقی. تو خوب میدانی که داشتنت را هم دوست دارم.

تو همه چیز را خوب میدانی. چیزی هست که ندانی؟ نیست...

راستش دیشب وقتی هلالِ نازک ماه را دیدم داشتم فکر میکردم که : چقدر شبیه من است. من هم به ظرافت هلال ماه شده‌ام. شکننده. رنجور. خمیده. آه کشیده. کم‌نور و هرچه که تو بگویی.

یک لحظه همه‌ی غم‌هایم تداعی شدند. درست شبیه لحظه‌ی مرگ که میگویند:« در پلک بهم زدنی،همه‌ی ثانیه‌های زندگی‌‌ات،رفتار و گفتارت مثل یک فیلم از جلوی چشمت عبور میکند.»

من دیشب تا صبح همه‌ی غم‌هایم را تداعی کردم. از خدا که پنهان نیست،هنوز هم درحال یادآوری‌ غم‌های پنهانم از این پهلو به آن پهلو میشوم. جدای از همه‌ی اینها به شدت حالِ جسمی ناخوشی دارم. درد در پرده‌های نازک قلبم میپیچد؛ و من اکنون برایت از شدت اندوه و درد اشک مینویسم. باورت میشود؟

خلاصه اینکه من من هربار که به خودم فکر میکنم؛ غم سراسر وجودم را غارت میکند. سینه‌ام به تنگنای قبر میشود و رنگ از رخسارم میپرد.

در آن لحظه کافی‌ست ندای تو در درونم منعکس شود. یا کافی‌ست نامِ تو را بر زبان جاری کنم: حُسین! 

آن‌وقت همه‌چیز را فراموش میکنم. همه‌چیز و همه‌کس را و فقط من میمانم و تو!

من و تو ارباب. من و تو «پدر» . من و تو اباعبدالله...

واقعا غم‌هایی که داشتم برایم افسانه میشوند. رنجی که کشیده‌ام مثل لطیفه‌ایی طنز میشود.

گویی هرگز دردی نداشتم و هرگز آه نکشیده‌ام.

فراموش میکنم تنهایی‌ام را. فراموش میکنم تکیه‌‌گاه نداشتنم را و باور کن آنگاه که در قلبم تجلی میکنی؛ دلم میخواهد سینه‌ام مثل نیل شکافته شود تا قلبم را به آغوش بکشم. قسم به آن لحظه که همه‌ی خوشبختی در آغوش من است. نامِ تو مرده را زنده میکند.

من؛ با تو همانی هستم که از خدا میخواهم. من با تو همانی هستم که برایش خلق شده‌ام. 

منِ با‌تو بهترین ورژنِ من است ومنِ بی‌تو دردآور است برایم. منِ بی‌تو اندوگین‌ترین و بدبخت‌ترین انسان روی زمین است و مرا مباد آن لحظه که بی‌یادِ تو بنشینم.

خلاصه که از تو ممنونم که تو را دارم. از خدا ممنونم که خیرخواهِ من است و تو را به من داده.

از تو بابتِ همه‌ی کسانی که دوستت دارند ممنونم آقا...

 

 [مَنْ أَرَادَ الله بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ(ع) وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ]

  • ۰۰/۰۵/۲۰
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات