و هنوز...
شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۱۵ ب.ظ
غروب شد. خورشید رفت. ماه آمد. ستاره درخشید. ظلمت پرده افکند. سپیده دمید. صبح برخاست. آسمان خندید. نور دستی تکان داد. ابر پنبه شد و خورشید دوباره تابیدن گرفت و من هنوز به گوشهایی پناه برده و تو را صدا میزنم...برگرد خرّمی روزگارم!
- ۰۰/۰۶/۱۳
یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد.
ان شاءالله به زودی